داشت می دوید و میدوید.
نمی دونست به کجا فقط دلش می خواست از اون مکان نحس دور بشه.
وارد اتاقش شد و در رو پشت سرش قفل کرد.
روی زمین نشست.
قلبش داشت تند تند میزد و احساس می کرد نمی تونست درست نفس بکشه.
نمی دونست احساس حالت تهوعش به خاطر استرسی بود که الان داشت یا به خاطر چیزهایی که چند دقیقه قبل دیده بود
وارد دستشویی شد و تمام محتویات معدش رو بالا آورد
روی تختش خوابید و سرش رو بین دستاش گرفت
*****************************************
-لیسا...لیسا!! در رو باز کن! منم نایون.لیسا!
لیسا با صدای نایون از خواب بیدار شد
به طرف در رفت و بازش کرد
-خوبی؟
نایون پرسید اما لیسا بدون جوابی فقط دوباره به طرف تخت برگشت و روش نشست
نایون کنار لیسا نشست: ما هم هممون وقتی بار اول اون لابراتواررو دیدیم وحشت کردیم.درکت میکنم
لیسا به گوشه ای خیره بود و توی چهرش هیچ احساسی دیده نمی شد.مثل یک مجسمه
بی حس لب زد: من اینجا نمی مونم.ازاینجا میرم
نایون آهی کشید و گفت: فکر کردی ما هم همینو نمی خوایم؟ جانگ اجازه نمیده .نه فقط به ما بلکه به هیچ کس.حالا که از رازش با خبر شدی فکر می کنی ولت میکنه بری؟
لیسا دیگه چیزی نگفت.فقط حرف های جانگ توی گوشش میپیچید: سه روز بهت فرصت میدم تا بهش فکر کنی!
-من...من نمی دونستم قراره این آزمایش هارو روی انسان ها انجام بدن. من نمی دونستم یک روزی کارمون به اینجا میکشه.من...
اشک های لیسا اجازه کامل کردن جملش رو بهش ندادن
نایون دستش رو روی شونه لیسا گذاشت
خیلی دوست داشت بهش بگه اشکالی نداره, میگذره ,همه چی درست میشه, اما واقعا اینطور می شد؟
************************************
-آخ جون شش آوردم!
لیسا به خونه برگشته بود و داشت با جنی منچ بازی می کرد
جنی مهرش رو شش خونه جلو برد و تاس رو به لیسا داد: نوبت توئه
لیسا تاس رو انداخت و مهرش رو به اندازه عدد روی تاس جلو برد
جنی به لیسا لبخند میزد و لیسا جواب لبخند هاش رو میداد
YOU ARE READING
sweet punishment (jenlisa)
Fanfictionهمه ی ما توی زندگی اشتباه های زیادی مرتکب شدیم که به ناچار مجازات اون ها رو هم چشیدیم.طوری که اگه به عقب برگردیم هرگز دیگه اون اشتباه رو تکرار نمیکنیم.اما لیسا حتی اگر به عقب برگرده باز هم همون اشتباه رو تکرار میکنه همون اشتباهی که مجازاتش شیرین تری...