لیسا و جنی خرید هارو حساب کردند و به طرف خروجی پاساژ به راه افتادند.
جنی چشمش به دخترک افتاد که هنوز هم روی نیمکت بود و با چهره ای غمگین به زمین چشم دوخته بود
-اون هنوز اونجاست
لیسا با تعجب به دخترک نگاه کرد.یعنی مادرش هنوز هم نیومده بود؟
به طرف دخترک رفتند و رو به روش ایستادند: هنوز مامانت رو پیدا نکردی؟
دخترک سرش رو به نشانه منفی تکون داد
لیسا و جنی با تعجب به هم نگاه کردند.
لیسا پرسید:اسمت چیه؟
دخترک با صدایی گرفته جواب داد:سو جین
لیسا گفت:مامانت رو کجا گم کردی سوجین؟
دخترک به طرف در خروجی پاساژاشاره کرد
لیسا گفت:اونجا دم در؟
دخترک سرش رو به نشانه منفی تکون داد
لیسا گفت :نکنه...بیرون پاساژ؟
دخترک سرش رو تکون داد و گفت:توی پارک بودیم
نزدیکترین پارکی که لیسا سراغ داشت پنج شش خیابون با اینجا فاصله داشت
لیسا گفت:خب چرا همونجا منتظر نموندی؟الان خیلی از مامانت دور شدی
دخترک جواب داد: من اومدم تا مامانم رو پیدا کنم ولی نتونستم.بعدش هم اومدم اینجا تا گرم بشم
لیسا لبخندی زد و گفت:اگه یکم توی پارک منتظر می موندی مامانت پیدات می کرد
رو به جنی کردو گفت:مثل اینکه توی پاساژ گم نشده خودش اومده اینجا.ببریمش توی پارک؟شاید تونستیم خانوادش رو پیدا کنیم
جنی سرش رو تکون داد
هردو با دخترک به پارک رفتند
لیسا درحالی که دست دخترک رو گرفته بود گفت:خوب نگاه کن ببین کدومشون مامانته
دخترک با دقت اطراف پارک رو نگاه کرد و بعد با دستش جایی رو نشون داد:اوناهاش!مامان!مامان!
به طرف مادرش دوید و خودش رو توی بغلش انداخت
لیسا و جنی با دیدن صحنه روبه روشون لبخندی زدند
لیسا گفت:اینم از این.ما هم دیرمون شد.بیا بریم خونه
**************************************
جنی و لیسا توی اتاق بودند و داشتند وسایل هاشون رو برای رفتن آماده می کردند
لیسا مسواک هارو به جنی داد و گفت:اینا رو هم توی کوله پشتی بزار.
چهره جنی کمی گرفته به نظر میومد و لیسا متوجهش شده بود.
لیسا در حالی که کنار جنی نشسته بود و داشت لباس هارو تا می کرد بوسه ای روی موهای جنی زد
YOU ARE READING
sweet punishment (jenlisa)
Fanfictionهمه ی ما توی زندگی اشتباه های زیادی مرتکب شدیم که به ناچار مجازات اون ها رو هم چشیدیم.طوری که اگه به عقب برگردیم هرگز دیگه اون اشتباه رو تکرار نمیکنیم.اما لیسا حتی اگر به عقب برگرده باز هم همون اشتباه رو تکرار میکنه همون اشتباهی که مجازاتش شیرین تری...