Part 30

489 77 15
                                    

لیسا به جنی که توی بغلش خواب بود نگاه کرد

روی پیشونیش چند دونه عرق نشسته بود و اخم کرده بود

هرچی با خودش فکر می کرد نمیفهمید جنی چش شده. امیدوار بود تا فردا صبح که گون برسه اتفاقی برای جنی نیفته

جنی پهلو عوض کرد و ناله آرومی کرد

لیسا دستش رو روی موهای جنی کشید و بوسیدشون. دیدن جنی توی این وضعیت حسابی به همش میریخت

-لیسا...

-جانم؟بیداری؟

-حالم خوب نیست...

-چی شده بیب جاییت درد می کنه؟

-نمی دونم.حالم خیلی بده

-خوب میشی باشه؟بیا تا فردا صبح رو صبر کنیم

و گردن و گونه جنی رو پر از بوسه کرد

جنی خودش رو جمع کرد و گفت: سرده...

لیسا محکم تر بغلش کرد و گفت: الان که تابستونه جنی.چطوری سردته؟

جنی دوباره به طرف لیسا پهلو عوض کرد و سرش رو توی گردن لیسا برد

لیسا داشت به وضوح تغییر دمای بدن جنی رو احساس می کرد. صورت و دست های جنی سرد شده بودند

-جنی من...تو چت شد یکدفعه ای؟

لیسا گفت و گونه اش رو نوازش کرد

جنی زمزمه کرد: لیسا...نرو

-من جایی نمیرم جنی. من همینجام فرشته ی من

-لیسا...نزار منو ببرن. من می ترسم...

لیسا با تعجب گفت: جنی؟ حالت خوبه؟؟

انگار داشت هذیون میگفت

لیسا دستش رو روی گونه جنی گذاشت:چشم هات رو باز کن جنی. داری خواب میبینی

جنی چشم هاش رو باز کرد و با نگاهی بی حال به لیسا چشم دوخت

- من اینجام جنی باشه؟؟

- لیسا؟

- چی شده بیبی؟

- نرو

- من جایی نمیرم بیبی.من همینجام. کنار تو هوم؟

جنی دوباره سرش رو توی گردن لیسا برد و چشم هاش رو بست...
                        ==============
جیسو از خواب بیدار شد و به ساعت روی میزش نگاه کرد

۷:۰۰

رزان که کنارش خوابیده بود از پشت بغلش کرد و موهاش رو بوسید

جیسو دستش رو روی دست رزان کشید: صبح بخیر عزیزم

چشم هاش رو بست و به خودش اجازه داد رزان رو با تمام وجود حس کنه. فقط رزان به تنهایی باعث آرامشش می شد

sweet punishment (jenlisa)Where stories live. Discover now