لیسا به جنی که توی بغلش خواب بود نگاه کرد
روی پیشونیش چند دونه عرق نشسته بود و اخم کرده بود
هرچی با خودش فکر می کرد نمیفهمید جنی چش شده. امیدوار بود تا فردا صبح که گون برسه اتفاقی برای جنی نیفته
جنی پهلو عوض کرد و ناله آرومی کرد
لیسا دستش رو روی موهای جنی کشید و بوسیدشون. دیدن جنی توی این وضعیت حسابی به همش میریخت
-لیسا...
-جانم؟بیداری؟
-حالم خوب نیست...
-چی شده بیب جاییت درد می کنه؟
-نمی دونم.حالم خیلی بده
-خوب میشی باشه؟بیا تا فردا صبح رو صبر کنیم
و گردن و گونه جنی رو پر از بوسه کرد
جنی خودش رو جمع کرد و گفت: سرده...
لیسا محکم تر بغلش کرد و گفت: الان که تابستونه جنی.چطوری سردته؟
جنی دوباره به طرف لیسا پهلو عوض کرد و سرش رو توی گردن لیسا برد
لیسا داشت به وضوح تغییر دمای بدن جنی رو احساس می کرد. صورت و دست های جنی سرد شده بودند
-جنی من...تو چت شد یکدفعه ای؟
لیسا گفت و گونه اش رو نوازش کرد
جنی زمزمه کرد: لیسا...نرو
-من جایی نمیرم جنی. من همینجام فرشته ی من
-لیسا...نزار منو ببرن. من می ترسم...
لیسا با تعجب گفت: جنی؟ حالت خوبه؟؟
انگار داشت هذیون میگفت
لیسا دستش رو روی گونه جنی گذاشت:چشم هات رو باز کن جنی. داری خواب میبینی
جنی چشم هاش رو باز کرد و با نگاهی بی حال به لیسا چشم دوخت
- من اینجام جنی باشه؟؟
- لیسا؟
- چی شده بیبی؟
- نرو
- من جایی نمیرم بیبی.من همینجام. کنار تو هوم؟
جنی دوباره سرش رو توی گردن لیسا برد و چشم هاش رو بست...
==============
جیسو از خواب بیدار شد و به ساعت روی میزش نگاه کرد۷:۰۰
رزان که کنارش خوابیده بود از پشت بغلش کرد و موهاش رو بوسید
جیسو دستش رو روی دست رزان کشید: صبح بخیر عزیزم
چشم هاش رو بست و به خودش اجازه داد رزان رو با تمام وجود حس کنه. فقط رزان به تنهایی باعث آرامشش می شد
YOU ARE READING
sweet punishment (jenlisa)
Fanfictionهمه ی ما توی زندگی اشتباه های زیادی مرتکب شدیم که به ناچار مجازات اون ها رو هم چشیدیم.طوری که اگه به عقب برگردیم هرگز دیگه اون اشتباه رو تکرار نمیکنیم.اما لیسا حتی اگر به عقب برگرده باز هم همون اشتباه رو تکرار میکنه همون اشتباهی که مجازاتش شیرین تری...