Part 2

714 96 17
                                    


باز هم عکس العملی نشون نداد.نه حرفی و نه حتی نگاهی

چشمم دوباره به دستای بستش افتاد. یعنی کل شب رو اینطوری بوده؟؟

-حدود یک ربع دیگه موقع صبحانست پس اگه گرسنه ای یکم دیگه صبر کن باشه؟

منتظر جواب موندم اما باز هم جوابی نداد

راه افتادم سمت مبل گوشه اتاق و روش نشستم.اتاق کوچیکی بود و وسایل هاشم فقط همین تخت و مبل و یک صندلی که کنار تخت بود بودن

توی گوشه ای دیگه از اتاق هم یک در بود که به نظر می رسید در حمام و دستشویی باشه

بعد یک ربع رفتم و صبحانه رو از کافه تریا آوردم

سینی غذا رو روی میز تخت گذاشتم و صندلی کنار تخت رو به تخت نزدیکتر کردم و نشستم.صبحانه سوپ و کمی هم برنج بود و یک لیوان آب هم توی سینی بود

قاشق رو با سوپ پر کردم و به طرف لب های جنی بردم

دستم روی هوا بود ولی جنی دهنش رو باز نکرد

با چهره متعجبم به جنی نگاه کردم و با لحنی آروم گفتم: جنی؟ غذا نمی خوری؟

مثل قبل بی جواب

قاشق رو یکم بالاتر جلوی چشماش آوردم تا ببینتش و بعد دوباره به سمت دهنش بردم.منتظر بودم دهنش رو باز کنه اما این کاررو نکرد

قاشق رو توی ظرف گذاشتم و گفتم: باشه اگه گرسنه نیستی یکم بعد بخور

خیلی جوون به نظر می رسه اما چرا الان اینجاست؟خانواده ای نداره؟

-میشه بدونم چند سالته؟

باز هم سوالم بی جواب موند

بعد گذشت تقریبا ده دقیقه دوباره قاشق رو به دست گرفتم و به دهنش نزدیک کردم اما دوباره با همون عکس العمل مواجه شدم

-جنی باید اینو بخوری.من سینی رو باید برگردونم. اگه نخوریش گرسنه می مونی.دهنت رو باز کن دیگه هوم؟؟

با لحن آروم و ملتمسانه ای گفتم. کارم جواب داد و جنی دهنش رو باز کرد

لبخند کوچیکی روی لبم شکل گرفت و مشغول غذا دادن بهش شدم

بعد تموم شدن غذا و برگردوندن سینی دوباره به اتاق برگشتم و روی مبل نشستم

چند دقیقه همینطور در سکوت گذشت.البته فقط توی این اتاق

از بیرون صداهای جیغ و فریاد بقیه مریض ها شنیده می شد و این برای من که قبلا توی محیط آروم و ساکت آزمایشگاه بودم خیلی آزار دهنده بود

با صدای تق تقی به خودم اومدم.جنی بود.انگار می خواست دستهای بستش رو آزاد کنه

رفتم نزدیکش و گفتم: چیزی شده؟ چیزی می خوای؟

sweet punishment (jenlisa)Where stories live. Discover now