Part 8

690 93 40
                                    


جنی دست از تقلا برداشت و شروع کرد به گریه کردن.لیسا که خودش هم چشم هاش پر اشک شده بودن جنی رو محکم تر به خودش فشرد:گریه نکن

همونطور که جنی رو بغل کرده بود روی زمین نشستند.جنی رو نوازش کرد:هیس.تموم شد جنی! من اینجام باشه؟

لیسا تا موقعی که جنی گریه اش قطع نشده بود توی بغلش گرفته بودش.اشک های جنی رو پاک کرد و موهاش رو پشت گوشش انداخت.گریه جنی قطع شده بود اما لیسا نمی خواست ازش جدا بشه .دوست داشت همینطور عطر جنی رو استشمام کنه

جنی از لیسا جدا شد.هنوز هم سکسکه میکرد

لیسا با لحن آرومی گفت: پا شو بریم روی تختت هوم؟

جنی روی تختش برگشت و لیسا یک لیوان آب بهش داد

نفس عمیقی کشید و گفت:اون عوضی چی کار کرد؟چرا منو بیدار نکردی؟

جنی یکم از آب خورد و چیزی نگفت

-جنی؟جواب منو نمیدی؟

جنی باز هم چیزی نگفت

-باشه چیزی نگو

لیسا گفت و بلند شد اما جنی به حرف اومد:میری؟

لیسا برگشت:منظورت چیه جنی؟من قرار نیست جایی برم

مکثی کرد و گفت :نکنه...اون دختره چیزی بهت گفته؟

جنی با نگاهی غمگین به لیسا نگاه می کرد

لیسا دست های جنی رو گرفت:ببین جنی.من جایی نمیرم باشه؟ کنارت می مونم.قول

جنی سرش رو پایین انداخت

لیسا جنی رو بغل کرد و موها شو نوازش میکرد.جنی توی آغوش لیسا آروم گرفته بود و چشم هاش رو بسته بود

 آروم از جنی جدا شد و دوباره روی صندلی نشست:بهم نمیگی چه اتفاقی افتاد؟

با لحنی آروم  پرسید

جنی بعد چند ثانیه گفت:اون...اذیتم کرد.من هم...می خواستم بیام...پیش تو ولی اون...نگذاشت

لیسا با شنیدن صدای جنی لبخندی غمگینی زد و گفت:چطوری اذیتت کرد؟ چی گفت؟

جنی دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه اما منصرف شد

لیسا گفت:اگه دوست نداری مجبور نیستی بگی جنی

مکثی کرد و گفت:ولی اون کیه ؟میشناسیش؟

جنی دوباره چیزی نگفت

-جنییی؟

-پرستار ...قبلیم

لیسا چشماش گرد شدن:واقعا؟اصلا فکرش رو هم نمیکردم

چند ثانیه بینشون سکوت بود

جنی خواست دراز بکشه که لیسا جلوش رو گرفت: الان نباید بخوابی وگرنه شب خوابت نمیبره باشه؟بیا کتاب بخونیم.امروز اصلا کتاب نخوندیم 

sweet punishment (jenlisa)Where stories live. Discover now