گالف با لبخند با خودش گفت :"آخ جون، میو جونم چه زود اومد، حتما می خواد سورپرایزم کنه."
گالف با عجله، و بی توجه در رو باز کرد، تا بخواد بفهمه چی شده، یه مرد درشت، دهنش رو گرفت و یکی دیگه پاهاش و بغلش کردن بردنش داخل،دو نفری بزور نگهش داشتن و گالف دست و پا زد و بزور از تو بغلشون افتاد پایین، دوید سمت در و داد زد :کمک..
یکی از اونا خودشو بهش رسوند و زد تو گوشش و دهنش رو محکم گرفت، اشکای گالف سرازیر شده بودن، هر چقدر تلاش کرد، ایندفعه زورش نرسید، دهنش رو بزور باز کردن تا مجبورش کنن یه مایعی رو بخوره، هر چقدر دست و پا زد نتونست کاری بکنه، دهنشو بزور باز کردن و اون یکی مرده دماغش رو گرفت و بزور قورتش داد.
گالف تا تونست نفس بکشه شروع کرد به داد و بیداد و فحش دادن ولی هیچ کاری از دستش بر نمیومد.
اون مرد شلوار خودش رو کشید پایین و شورت گالف رو درآورد، گالف رو اینقدر محکم گرفته بودن که نمی تونست تکون بخوره. اون مرد پاهای گالف از هم باز کرد، اینقدر محکم اینکارو کرد که گالف از شدت درد داد زد. بعدم دیکش رو یه دفعه فرو کرد داخل، گالف گریه میکرد.
می گفت:توروخدا.... نکن.... می.... میو.... منو میکشه... تو رو خدا.... آییییی...... درد دارم..... میسوزه.... کثافت... حیوون.... نکن... هق هق
مرد:یکم آروم، چقدر تکون میخوری، چرا این لعنتی اثر نمیکنه، هرزه چقدر زر زر میکنی، کیفت رو بکن و خفه شو.
بعدم یکی محکم زد به رون گالف که صداش پیچید. گالف گریه هاش بیشتر شد.
پنج دقیقه ای گذشت و کم کم یه حالت سرخوشی به گالف دست داد، یکم توهم داشت، اون مرد رو میدید ولی فکر می کرد، میو داره باهاش حرف میزنه، بی اختیار شروع کرد به خندیدن. آه و ناله میکرد و می خندید.
اینجوری که شد، اون یکی مرده گالف رو ول کرد و سریع رفت بیرون.اون مرد شدت ضربه ها رو بیشتر کرد، گالف حالا حرف میزد، می گفت:میووو، ادامه بده عشقم... آهههه... ادامه بده عزیزم....خوبهههه...دوست دارم.... هههههه..
همش فکر میکرد داره با میو سکس میکنه. اون مرده در حال ناله کردن، شروع کرد به حرف زدن: عشقم الان تموم میشه، مرسی که اینقدر خوبی،مرسی که سر قولت موندی، پول این ماه رو چکار کنیم، بنظرم بریم دو روز سفر....
حرفای عاشقانه ای میزد که که گالف چیزی ازش نمی فهمید،ولی سرشو با لبخند تکون میداد.یه دفعه یه صدای آشنایی اومد، مرد با صدای بلند گفت:عزیزم مگه نگفتی ساعت هفت میاد، چرا زودتر اومد...
مثلا می خواست ادامه بده و نشون بده که گالفم اونو میخواد.
اون صدای آشنا میو بود. میو خشکش زده بود،صحنه ای که میدید رو نمی تونست هضم کنه، رفت سمتشون و اون مرد رو از روی گالف کشید و یه مشت زد تو صورتش، خواست دوباره بزنه که اون مرد گفت:چرا منو میزنی، اینو بزن، این هرزه، من و تو رو بازی داده، به من گفت تو رو دوست دارم و با توام ولی بعد با تو رابطه برقرار کرد و منو قانع کرد که پول خوبی بهش میرسه. من گول خوردم، این خیلی شیاده.
YOU ARE READING
معشوقه
Fanfictionبعضی اوقات، وقتی زیادی از عشق فاصله می گیری و باورش برات سخته، مطمئنی خیلی محکمی و نمی لغزی، یه اشاره ممکنه همه چیز رو عوض کنه.... کاپل:میوگالف/مکس تول ژانر:درام/عاشقانه/بی ال رده سنی:بزرگسال روزهای آپ : یکشنبه، سه شنبه، پنجشنبه