گالف چون این چند روز آخر خوب نخوابیده بود، یکم که راه افتادن، تو ماشین خوابش برد. میو برگشت و با لبخند نگاش کرد. خیلی از این حالت گالف خوشش میومد. بالاخره رسیدن دم در. میو پیاده شد و گالف رو آروم صدا زد ولی بیدار نشد، پس بغلش کرد و بردش تا اتاق خواب، گذاشتش روی تخت.
گالف آروم چشاش رو باز کرد و به دور و برش نگاه کرد:وای من کی خوابیدم؟
میو:عزیزدلم، تو راه خوابیدی، الانم بغلت کردم و اومدیم تا اتاق.
گالف حسابی هیجانزده شد و گوشاش از خجالت قرمز شد، انگار اولین بار بود که میو بغلش کرده بود، حسش فرق داشت، حالا مردش از روی عشق باهاش ازدواج کرده بود و باهاش بود، رابطه اشون علنی بود. همه اینا خیلی براش جذاب بود.
میو بعد گذاشتن گالف رو تخت، بلند شد و رفت سمت در.
گالف با یکم ترس:کجا میری؟
میو:میرم گوشیم رو از ماشین بیارم.
گالف فکر میکرد شاید میو بازم بره، گفت:نه نرو، صبح برش دار، لطفا.
میو اومد طرفش،آروم کنارش نشست، گفت:خوب خوب، باشه، نترس، من جایی نمیرم، اصلا ولش کن، حالا خانومی بگو ببینم، الان خوشحالی؟
گالف با لبخند:بلههههه.
میو نوازشش کرد و صورتش رو آروم بوسید بعد گفت:فکر کنم خسته ای، بهتره لباسامون رو عوض کنیم و بخوابیم.
گالف با ناز و آروم:بخوابیم؟!.... نه....نمی خوام.... یعنی میگم که چرا اینقدر زود بخوابیم..... یعنی... من یه چیزی می خوام.
میو:تو جون بخواه، چی میخوای بگو برات بیارم، نکنه گرسنته؟
گالف با خجالت:نه... من.... من... در حالیکه دستش رو برده بود سمت دیک میو، اینو می خوام.
میو لبخند زد:ای شیطون... می بینم که دلت بازی میخواد.باشه قشنگم، منم بدم نمیاد.
میو گالف رو آروم دراز کرد رو تخت و اومد روش، شروع کرد به بوسیدن لبای گالف و آروم زبونش رو برد داخل و شروع کرد به لیسیدن زبون و لبای گالف، هر دو داغ شده بودن و داشتن سخت میشدن.
BẠN ĐANG ĐỌC
معشوقه
Fanfictionبعضی اوقات، وقتی زیادی از عشق فاصله می گیری و باورش برات سخته، مطمئنی خیلی محکمی و نمی لغزی، یه اشاره ممکنه همه چیز رو عوض کنه.... کاپل:میوگالف/مکس تول ژانر:درام/عاشقانه/بی ال رده سنی:بزرگسال روزهای آپ : یکشنبه، سه شنبه، پنجشنبه