چپتر پنج : شارژر سکسی

380 41 3
                                    

یکشنبه شب..

دینگ دینگ....

گالف گوشیش رو برداشت و دید یه پیام اومده.

میو:فردا برام ناهار درست کن و با خودت بیار. من پاستا می خوام. برای عصر هیچ برنامه ای نزار، باهات کار دارم.

گالف با هیجان بلند شد و یخچال رو نگاه کرد که ببینه همه چیز برای فردا هست یا نه.

فردا صبح....

گالف صبح زود بلند شد، با عشق پاستا رو پخت، تزئین کرد. چند دست لباس رو چیده بود رو تخت، مونده بود چی بپوشه، این اولین دیدار جدی با عشقش بود، بالاخره بعد از کلی بالا پایین کردن، تصمیمش رو گرفت و آماده شد و رفت سمت شرکت. به میلد هم خبر داد که رسیده شرکت.

میو رسید،مثل همیشه جدی، فقط یه سلام کلی داد و رفت تو دفترش.
گالف سرش رو انداخت پایین و اخم کرد، انتظار نداشت میو عکس العمل خاصی نشون بده ولی ته دلش یه لبخند می خواست، که اونم میو ازش دریغ کرد.

منشی اصلی میو:بله قربان، به خواست خودتون برنامه اتون سبکه، فقط الان یه جلسه دارید و بقیه روز جلسه نذاشتم.

میو به گالف پیام داد: بعد جلسه ام تو دفترم باش.

جلسه تموم شده بود و گالف داشت فکر می کرد بره داخل یا نه، می دونست اگه بره، رسما وارد رابطه با میو میشه و معلومم نیست ته داستان چی در انتظارشه، ولی اون گالف کله شق و لجباز بود، بلند شد و خودشو مرتب کرد و آماده شد، در زد و رفت داخل.

گالف:خَ...خسته نباشید قربان. بفرمایید قهوه.

قهوه رو گذاشت رو میز و برگشت عقب. یکم استرس داشت ولی سعی می کرد نشون نده.

میو بلند شد، در رو از تو قفل کرد، به منشی زنگ زد و گفت :کسی مزاحمم نشه، دارم کارای عقب افتاده ام رو راست و ریست می کنم.

اینو برای مکس هم اس ام اس کرد که مزاحمش نشه.

میو با لبخند خبیثانه برگشت سمت گالف:خوب خوب، معشوقه ی عزیزم، چطوری؟انگار یکم استرس داری؟ نترس، فقط میخوام یکم خودمو شارژ کنم.

همینجوری اومد طرف گالف و چسبوندش به دیوار. صورت گالف رو نوازش کرد.لبهای گالف رو لمس کرد و شروع کرد به بوسیدنشون.

گالف بی حرکت بود، لباش بهم قفل شده بود، انتظار همچین حرکتی رو نداشت.یجورایی تو شوک بود، فکر نمی کرد اون مرد جدی بخواد با یه لبخند سکسی بیاد سمتش و نوازشش کنه.

گالف با خودش:"آروم باش، تو دوستش داری، باید بدست بیاریش، بزار ادامه بده".

یه نفس عمیق کشید و آروم آروم اونم شروع کرد به بوسیدن و کم کم دهنش رو برای زبون میو باز کرد، میو با ولع گالف رو می بوسید، زبونشو لیس میزد. بدن هر دوشون گرم شده بود، گالف داشت از هیجان غش میکرد ولی خدا خدا میکرد که از حال نره.

معشوقهKde žijí příběhy. Začni objevovat