سخن نویسنده
سلام عشقای من...
خواستم ازتون تشکر کنم.
خیلی ممنونم که حمایتم کردین و فیکم رو خوندین. خیلی خوشحالم که دوستش داشتین.
الان خیلی هیجان دارم که ریدینگ فیک از 1k رد شده.
هیچوقت فکر نمیکردم کسی دوستش داشته باشه، واقعا خیلی بهم انرژی دادین.
خیلی دوستتون دارم.
امیدوارم تا آخرش کنارم باشین و از این فیک لذت ببرین.مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی
بوس فراوون به همتون😘😘😘😘😘💗💗💗
____________________________________چپتر هجده : بخاطر بکا میجنگم!
خونه خانواده میو...
همه خوشحال بودن، دخترا با بکا و دنی (پسر مکس) مشغول بودن، همه تو حال خودشون بودن، ولی گالف احساس تنهایی میکرد، تحمل جای خالی میو براش سخت بود.
هر وقت گالف میرفت خونه ی مامان بابای میو، بهش خیلی سخت میگذشت. چیزی که براش یه روزی مثل رویا بود، حالا واقعی شده بود، اما اصل کاری کنارش نبود تا واقعا احساس خوشبختی کنه.
همه اومدن گالف رو دوست داشتن. حالا اون و دخترش، دیگه جزئی از خانواده ی سوپاسیت بودن و کسی هم براش مهم نبود که گالف از میو جدا شده.
تنها کسیکه ازگالف خوشش نمیومد و اونو مقصر همه چیز میدونست، تول بود. اون با گالف حرف نمیزد و اگه مکس جلوشو نمی گرفت، بدش نمیومد حال گالف رو بگیره.
گالف اینو میدونست ولی چاره ای بجز کنار اومدن با تول نداشت.
میا:موش موشی، تو خیلی ناز شدیا، گالف خیلی داره شبیه تو میشه.
تول:کجاش شبیه شده، میا تو درست نگاه کن، فقط میو رو می بینی، کلا شبیه باباشه.
مکس برگشت و یه نگاه سنگین به تول کرد.گالف ناراحت شد ولی ترجیح داد چیزی جواب نده.
یکم که گذشت، گالف بلند شد و رفت سمت دستشویی، تو راه چشمش به اتاق میو افتاد، برعکس همیشه درش قفل نبود، وسوسه شد که بره داخل، رفت تو،اولین بار بود که میرفت تو اتاق میو. اتاق پر بود از عکسای میو، نشست روی تخت، بو و حال و هواش رو حس میکرد.
KAMU SEDANG MEMBACA
معشوقه
Fiksi Penggemarبعضی اوقات، وقتی زیادی از عشق فاصله می گیری و باورش برات سخته، مطمئنی خیلی محکمی و نمی لغزی، یه اشاره ممکنه همه چیز رو عوض کنه.... کاپل:میوگالف/مکس تول ژانر:درام/عاشقانه/بی ال رده سنی:بزرگسال روزهای آپ : یکشنبه، سه شنبه، پنجشنبه