آخر هفته...
گالف بعد از ساعت کاریش، رفت خونه، دوش گرفت، لباسای نویی که خریده بود پوشید، موهاشو مرتب کرد، سر راه از گلفروشی دسته گل رز قرمزش رو تحویل گرفت و رفت دم در شرکت.
اون میدونست امشب میو تا دیر وقت قراره کار کنه و به این زودیا خونه نمیره.
مستقیم رفت به طبقه دهم، می دونست منشی و خیلی از کارمندا، به خصوص مکس (شوهر تول) شرکت نیستن. از این فکر که بالاخره امشب به آرزوش میرسه، همش لبخند میزد.تق تق...
میو:بیاید داخل.
گالف یه نفس عمیق کشید و وارد شد.
گالف:سلام قربان، عصرتون بخیر.
میو سرش رو بلند کرد، با تعجب به گالف نگاه کرد، قیافه ی گالف با دسته گل تو دستش خیلی عجیب بود.
میو:بله آقای کاناوات کاری داشتیدکه این موقع از روز اینجا هستید؟
گالف:نه، یعنی ب.. بله،اِمم.. میشینم و براتون توضیح میدم. شما میدونین امروز، روز ولنتاینه، همه تو این روز عشقشون بهم رو اعتراف میکنن، راستش منم برای همین اینجا هستم.
میو:خوب، این چه ربطی به من داره، اگه دوست دخترت منشی منه، باید بگم که اون رفته خونه و...
گالف در حالی که یکم از خجالت و هیجان قرمز شده بود، جمله ی میو رو قطع کرد.
گفت:من الان روبه روی عشقم وایستادم، کسی که منتظر بودم موقعیتش پیش بیاد تا احساسم رو بهش اعتراف کنم. مَ.. من، عاشق شما هستم.
میو:چی!!! این چرت و پرتا چیه بچه؟ با خودت چی فکر کردی که جلوی من وایستادی و با پررویی این حرفا رو میزنی؟؟گالف در حالیکه، از عکس العمل میو دچار شوک شده بود، اشکاش سرازیر شدن.
گفت:وَ.. ولی من مگه چی گفتم، مگه عیب داره که شما رو دوست دارم، من از دفعه اول که دیدمتون، عاشق شدم، تازه این گلا رو هم برای شما خریدم.
گلا رو برد به سمت میز و گذاشتشون روش.
میو با عصبانیت از جاش بلند شد و رفت سمت گالف.گفت:تو مثل اینکه حالیت نیست من چی می گم؟!!!
گالف:من حواسم جَمعه، من شما رو دوست دارم و هق هق...
VOUS LISEZ
معشوقه
Fanfictionبعضی اوقات، وقتی زیادی از عشق فاصله می گیری و باورش برات سخته، مطمئنی خیلی محکمی و نمی لغزی، یه اشاره ممکنه همه چیز رو عوض کنه.... کاپل:میوگالف/مکس تول ژانر:درام/عاشقانه/بی ال رده سنی:بزرگسال روزهای آپ : یکشنبه، سه شنبه، پنجشنبه