چپتر نه : لحظه های خوشبختی

323 40 34
                                    

میو وارد شد، دید پذیرایی حسابی تزئین شده و کلی شمع روشنه، خیلی تعجب کرد.

میو:گالف، گالف، کوچولو....

گالف با لبخند روی لبش:بله عزیزم.

میو چرخید، گالف رو دید، یه تاپ و شلوارک قرمز سفید کوتاه و براق پوشیده بود، به لباش رژ قرمز زده بود. تو اون لباس اندامش خیلی خوب دیده میشد و می تونست هر مردی رو اغوا کنه.

گالف آروم و با ناز اومد سمت میو، کراواتش رو گرفت و کشید سمت خودش.

گالف:عشقم خیلی خوشحالم که اومدی، یه بوسه ی کوچولو رو لب میو زد. برات یه غذای خوشمزه پختم، اول غذا بخوریم!؟

میو سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد.گالف، میو رو هدایت کرد رو صندلی و خودشم نشست رو پای میو، در تمام این مدت، میو کلا با دهن باز به گالف نگاه میکرد و حرف نمیزد.

گالف:عشقم، میشه بمن غذا بدی؟

میو انگار یه اسب وحشی بود که تازه رام شده ،بدون هیچ حرفی، فقط هر کاری که معشوقه اش می گفت رو انجام میداد.
شروع کرد به غذا دادن، گالف سرش رو میبرد تو گردن میو و می بوسیدش و همشم باسنش رو به دیک میو می مالید، میو داشت حسابی سخت میشد، هرجور بود غذا خوردن و گالف حسابی دلبری کرد.

میو که دیگه طاقتش تموم شده بود، در یک حرکت، گالف رو بلند کرد و برد رو تخت، سریع کراوات و پیراهنشو درآورد، روی گالف خم شد، شروع کرد به بوسیدن لبای گالف، با ولع شروع کرد به خوردنشون، لب پایینیش رو می مکید و گاز می گرفت، گالفم باهاش همراهی میکرد، دهنش رو باز کرده بود که زبون میو واردش بشه، بوسه ی طولانی و خشنی بود، کم کم میو رفت رو گردن گالف و بوسیدش و مارکش کرد، اومد پایینتر و از رو تاپش، نوک سینه هاشو گاز گرفت، صدای ناله ی گالف هی بلندتر میشد، تاپ گالف رو درآورد، تن شکلاتیشو لیس میزد، و مارکش میکرد، یجوری مشغول بود که انگار دنیا داره تموم میشه، گالفم غرق لذت بود، میو شلوارک گالف و درآورد و دیک شق شده اش رو گذاشت تو دهنش، شروع کرد به لیس زدنش، گالف داشت از لذت دیوونه میشد.

خم شد و سوراخ ملتهب گالف رو لیس زد،و با دستشم دیکش رو ماساژ میداد، گالف:آههههه.... دیگه نمیتونم.... دارم میام..... آهههههه....
و با شدت تو دست میو تخلیه شد.

نفس نفس میزد، میو اومد روش و بوسیدش، حالا شلوار خودشو درآورد و از کشو کاندوم و لوب آورد، گالف یه دفعه گفت:کاندوم نمیخواد عزیزم، میخوام با تمام وجود حست کنم...

میو کلا متعجب بود، این همون گالف چند روز پیشه، باورش براش سخت بود، ولی بهرحال قبول کرد و کلی لوب ریخت رو دیکش و شروع کرد به وارد شدن، آروم آروم رفت تا ته، گالف یه ناله ی بلند کرد، میو وایستاد.

معشوقهOnde histórias criam vida. Descubra agora