چپتر هفده : من بی تو، تو بی من!

301 44 71
                                    

هشت ماهگی... 

گالف وارد هشتمین ماه شده بود. دیگه خیلی سنگین بود و فقط منتظر رسیدن روز زایمان بود. از اونور بالاخره بعد چند روز مشورت قرار شد خبرا اعلام بشه. مامان گالف تو خونه آروم کنار پسرش نشست و سر صحبت رو باز کرد:عزیزم، خوبی؟ مشکلی نداری؟ چرا همش تو فکری؟

گالف:نه مامان خوبم، فقط کلا بیحالم.

مامان گالف:یه چیزی باید بهت بگم، راستش از اونجایی که این بچه پدر میخواد و ازدواج کردن شما هم تاثیری تو رابطه اتون نذاشت، ما بزرگترا تصمیم گرفتیم که شما برید زیر یه سقف.

گالف:چی؟؟!!!.... اِ... امکان نداره،من....من با.... با اون برم زیر یه سقف؟ اون منو اَ... اذیت کرده.... منو داغون کرده... اون لیاقت نگاه منم نداره، بعد من برم باهاش تو یه خونه؟ نه نمیرم، به هیچ وجه.

پدر گالف:ببین تو شرایط خیلی خاصی داری. از نظر روحیم اونقدرا خوب نشدی، مشاورت هم میگه باید با واقعیت روبرو بشی. این بهترین فرصته. بهرحال میو پدر بچه است.

گالف:شُ... شما اصلا بمن اهمیت نمیدین، فقط این بچه ی لعنتی براتون مهمه... هق هق

گالف شروع کرد به گریه و بهم ریخت حسابی. ولی مامانش اینا به توصیه مشاور باید مقاومت میکردن.

مامان گالف:عزیزم، میدونم ناراحتی ولی تو باید اینکارو انجام بدی ما تصمیم گرفتیم، تو وقتی با واقعیت روبرو بشی داستانت عوض میشه. بعدم من مطمئنم تو هنوز دوستش داری.

گالف دیگه دلش نمی خواست چیزی بشنوه، پس بلند شد و رفت تو اتاقش و به محض اینکه در رو بست شروع کرد به گریه.

از اونطرف، مامان میو اومد دفترش. میو از دیدن مامانش حسابی شوک شد، انتظار دیدنش رو نداشت.

مامان میو:سلام، خوبی؟ اومدم اینجا خیلی جدی باهات صحبت کنم. اول اینکه بین تو و این دختره چیزی هست؟

میو با تعجب:کدوم دختره،اِمم.... شما اگه یایا رو میگین، نه نیست، اون فقط یه همکاره و ضمنا من قرار نیست کسی به جز گالف رو به قلبم راه بدم. یه سوال، شما واسه همین تا اینجا اومدین؟

مامان میو:نه، ولی میخواستم مطمئن بشم. ما یه تصمیمی گرفتیم، خواستم بهت خبر بدم. شما آخر این هفته میرید زیر یه سقف. بابات کارای خونه و چیدمانشم اوکی کرده. تو به عنوان پدر اون بچه باید بالاسر خانواده ات باشی و دنبال تفریح با دخترا نری مخصوصا وقتی همسری مثل گالف داری(خانواده ی میو از اولین باری که جریان رو فهمیدن و عکس گالف رو دیدن، گالف حسابی تو دلشون جا باز کرد).

معشوقهWhere stories live. Discover now