سلام عشقای من
خیلی دلم براتون تنگ شده بود.
اینم یه چپتر کوچولو برای معشوقه، بیشتر برای رفع دلتنگی
دوستتون دارم💗💗💗💗💗
____________________________________تقریبا سه ماه از بدنیا اومدن دوقلوها میگذشت. حالا میوگالف خودشون از بچه ها نگهداری می کردن. البته نگهداری سه تا بچه کار آسونی نبود.
میو هر چقدر تلاش کرده بود، نتونسته بود گالف رو راضی کنه که یه پرستار بگیرن که به نگهداری دوقلوها کمک کنه.
گالف دلش نمی خواست یه غریبه به بچه هاش رسیدگی کنه و اگر یه موقع مشکلی ایجاد میشد یا از پس بچه ها برنمیومد از مامانا کمک میگرفت.
ولی یه مسئله ی مهم بود که یکم کار رو برای میوگالف سخت کرده بود، اونم وابستگی شدید بکا به میو بود. تو دوره ی بارداری گالف، چون بکا بیشتر با میو بود و اونم خیلی ناز بکا رو می کشید و لوسش میکرد، حسابی بهش وابسته شده بود.
این وابستگی زیاد، گالفم اذیت میکرد، در واقع بیشتر مدتی که میو تو خونه بود، بکا یا تو بغلش بود یا داشت باهاش بازی میکرد یا اگه میخواست حموم یا دستشویی بره فقط با میو میرفت.
میخواست بخوابه تو بغل میو میخوابید، بعضی شبا هم به بهانه ی ترسیدن، وسط میوگالف میخوابید، کلا تمام توجه میو رو گرفته بود و اون خیلی برای بقیه وقت نداشت.
ضمنا میو بخاطر سختی نگهداری بچه ها، اکثر روزا از خونه کار میکرد و به کارای دوقلوها رسیدگی میکرد.
صدای گریه.....
گالف آروم چشماش رو باز کرد:آه بازم به این زودی بیدار شدین؟میوووو..... عشقم لطفا پاشو..... من دیشب نتونستم بخوابم.
گالف میو رو تکون داد و بیدارش کرد. میو خودش رو کشید و ساعت گوشیش رو نگاه کرد. پنج صبح بود. برگشت سمت گالف و آروم بوسیدش.
گالف خواب آلود: میو الان وقت اینکارا نیست، صدای گریه اشون رو نمیشنوی؟ پاشو دیگه، من خسته ام.
میو:باشه قشنگم الان میرم.
میو بلند شد و یکم آب خورد. بعد مستقیم رفت اتاق دوقلوها. رفت داخل اتاق بچه ها:سلام جوجه های من، صبح زودتون بخیر، خوب الان گرسنه این دیگه. بغلتون میکنم و با هم میریم آشپزخونه که صبحانه بخوریم.
میو هر دو رو بغل کرد و اونا بلافاصله آروم شدن. بردشون آشپزخونه و گذاشتشون توی گهواراشون و حرکت اتوماتشون رو روشن کرد.
سریع کتری رو روشن کرد برای آب جوش و با آب سرد جوشیده، شیر درست کرد و ریخت تو شیشه هاشون و دو تا شیشه رو همزمان دستش گرفت و ناتاشا و الکس هم سریع شروع کردن به خوردن.
میو برای اونا آواز میخوند و اونا هم مشغول بودن و از صدای میو کیف میکردن. شیرشون رو که خوردن، بغلشون کرد و برد بالا تو اتاق تا حمومشون کنه.
YOU ARE READING
معشوقه
Fanfictionبعضی اوقات، وقتی زیادی از عشق فاصله می گیری و باورش برات سخته، مطمئنی خیلی محکمی و نمی لغزی، یه اشاره ممکنه همه چیز رو عوض کنه.... کاپل:میوگالف/مکس تول ژانر:درام/عاشقانه/بی ال رده سنی:بزرگسال روزهای آپ : یکشنبه، سه شنبه، پنجشنبه