سه ماه قبل...
گالف خیلی هیجان داشت.امروز اولین روز کارآموزیش تو شرکت MSJ بود.
گالف، 20 ساله، تو یه خانواده متوسط رو به بالا بدنیا اومد. یک خواهر بزرگتر به اسم گریس داره و پدرش تو یکی از زیرمجموعه های شرکت MSJ حسابدار ارشده و مادرش خونه دار. گالف واحدهای اصلیش رو تو درس مدیریت تازه پاس کرده بود و حالا برای گرفتن مدرک باید کارآموزی میکرد.
با استفاده از موقعیت پدرش، گالف و میلد (دوست صمیمی گالف)، قرار شد که برن شرکت MSJ و کارآموزی کنن.گالف نمی دونست رفتن به این شرکت قراره آینده ی عجیبی براش رقم بزنه.
دم در شرکت وایستادن، با تعجب به بزرگی و ابهت بنا نگاه کردن. با همون حال متعجب،
وارد شرکت شدن. خانومی خوشرو بهشون خوشامد گفت. اونا رو راهنمایی کرد و با دو تا کارآموز دیگه آشناشون کرد و بعد هم اونا رو فرستاد اتاق جلسه طبقه دهم تا رئیس شرکت خودش مستقیما با اونا صحبت کنه.چهار تا کارآموز داخل اتاق بودن که در باز شد و دو تا مرد جوون وارد اتاق شدن.
سلام به همه...
رئیس شرکت شروع کرد به صحبت و یکم درباره قوانین و سختگیریاشون حرف زد و بعد اون یکی مرد جوون یکسری برگه و اطلاعات بهشون داد و مشخص کرد که هر کدوم کجا باید کار کنن.
همه کارآموزا دقیق داشتن به حرفا گوش می کردن به جز یک نفر...اون یکنفر، گالف بود، محو رئیس شده بود، بدون پلک زدن فقط اونو نگاه می کرد و با خودش می گفت:" چقدر جذابه، چه لبایی، چه تیپی، وای من اونو می خوام، اون باید مال من بشه..."
میلد:گالف، گالف، هی با توام دیوونه..
گالف:ها!! وای ببخشید یه لحظه حواسم پرت شد. میلد تو رئیس رو دیدی؟ وای چقدر دوست داشتنی بود، فکر کنم عاشقش شدم. باید همه تلاشمو بکنم که بدستش بیارم. راستی اسم قشنگش میو بود نه؟
میلد:چی، تو چی میگی، دیوونه شدی، کیو بدست بیاری؟ جناب سوپاسیت؟؟؟!!!
ابله مگه تو خواب ببینی، اولا که اون ازدواج کرده، ثانیا اون گِی نیست و بعد اینکه تو کجا و اون کجا، شما اصلا هم سطح نیستین.
بهتره از خواب بیدار شی.
راستی تو اصلا فهمیدی کجا باید کار کنی؟گالف:نه، کجا؟ من اصلا چیزی به جز اون نمی دیدم.
میلد:تو یه احمقی ولی بگذریم، با توجه به رشته ات، با مدیر کانگ تو بخش معاونت اجرایی کار می کنی، در واقع یجورایی دستیار و منشیش میشی.
منم باید برم بخش حسابداری، خیلی باحال میشه. این شرکت رو دوست دارم.بالاخره کارآموزیشون شروع شد.
از همون روز اول گالف تمام توانش رو گذاشت تا همه جزئیاتو در مورد میو بفهمه، مثلا خونه اش کجاست، کی میاد شرکت، همسرش کیه، بچه دارن یا نه، قبلا کسی تو زندگیش بوده، حتی رفته بود سراغ جزئیات که چه غذا یا چیزهایی رو دوست داره، خلاصه گالف هر چی اطلاعات می خواست بدست آورده بود، فقط نمی دونست اون همجنسگراست یا نه و سایز دیکش رو نفهمیده بود😉😉.
اصلا هم براش مهم نبود که متاهله، فقط میو رو می خواست و فقط چشماش میو رو می دید.هر روز به یه بهانه ای میرفت طبقه ای که دفتر میو بود و از زیر زبون منشیش می کشید که چه ساعتی از دفترش میاد بیرون کلا برنامه ی روزش چیه. اینجوری تو زمانی که میو از دفترش میومد بیرون یا احیانا میرفت داخل کافه ی شرکت، می تونست از دور ببیندش.
ولی تا الان صبر کرده بود و هیچ حرکتی نزده بود در واقع فقط واسه این بود که اطلاعاتشو کامل کنه.
علاقه اش به میو باعث میشد تقریبا هر شب خواب سکس با میو رو ببینه. و شبش رو صبح کنه. سه ماه رو همینجوری سپری کرد.زمان حال....
آه آه.... عززززززیمممم... اوفف... اذیتم نکن... کامل برو داخل.... آه آه من این دیک بزرگو میخوام....
خواهش می کنم.... بیشتر بیشتر... خوبهههههه... من دارم میام.... آههههههه......مامان گالف داد زد:گالف پاشووووو، دیرت شددد.میلد الان میرسه دم در،ولی تو هنوز از تختت بلند نشدی.
گالف:اَه لعنتی، وای بازم لباسام کثیف شد. اَه اَه... چرا من از این خوابای مزخرف می بینم...
سریع دوش گرفت و آماده شد و لباس مناسبش رو پوشید.
میلد:ای احمق، بازم پریشونی، باز خواب دیدی؟ تو که اینقدر اونو میخوای چرا بهش اعتراف نمیکی؟گالف:این هفته ولنتاینه، من براش یه سورپرایز دارم.
میلد:ابله من باهات شوخی کردم.
گالف با خودش گفت:"ولی من خیلی جدیم."
____________________________________
- ممنون که داستان رو می خونید.
- دوست دارم نظرات زیباتون رو بخونم.
- خوشحال میشم اگر داستان رو دوست داشتید، لطفا لایک کنید.
- خیلی دوستتون دارم😘😘😘😘
ESTÁS LEYENDO
معشوقه
Fanficبعضی اوقات، وقتی زیادی از عشق فاصله می گیری و باورش برات سخته، مطمئنی خیلی محکمی و نمی لغزی، یه اشاره ممکنه همه چیز رو عوض کنه.... کاپل:میوگالف/مکس تول ژانر:درام/عاشقانه/بی ال رده سنی:بزرگسال روزهای آپ : یکشنبه، سه شنبه، پنجشنبه