لویی با اخم موبایل رو به گوشش چسبوند
-کجا بودی؟بی توجه به اعضایی که تو آشپزخونه نشسته بودن تقریبا فریاد کشید و به سمت خروجی حرکت کرد.
-ک..کجا بودم؟
هری با لکنت زمزمه کرد؛ یادش رفته بود تلفنش رو شارژ کنه و نفهمید لویی حداقل پنجاه بار باهاش تماس گرفت.لویی در رو پشت سرش بهم کوبید و با صدایی که سعی میکرد آروم باشه گفت
-ازت پرسیدم کجا بودی هری؛ سوال رو با سوال جواب ندهفکر میکرد آروم حرف میزنه اما صداش به اندازهای بلند بود که افرادی که تو آشپزخونه بودن بازم صداش رو بشنون..
-خو..خونه بودم همی..همین الان از خواب بی..بیدار شدم لویی باور ک..کن از وق..وقتی رفتی بیرون نرفتم.
با شنیدن صدای پر از استرس اون نفس ارومی کشید و اینبار واقعا تلاش کرد صداش رو پایین بیاره و حقیقتا موفق هم بود.-دیگه هیچوقت موبایلتو خاموش نکن اونم وقتی میدونی ازت دورم؛ باشه؟
استرس و لرزش صدای هری هم همراه با اروم شدن صدای لویی از بین رفت و با ارامش جواب داد.
-باشه؛ ببخشید عشق..لویی نفس عمیقی کشید و به در بستهی آشپزخونه تکیه داد.
-دوست دارم
زمزمه کرد و لبخند کمرنگی روی لبهاش نشست زمانی که زمزمهی آروم هری رو شنیداون مطمئن بود هیچکس به اندازهی هری نمیتونه اون رو تحمل کنه و با بداخلاقیای گاه و بیگاهش کنار بیاد..
با باز شدن در و ورود غیر منتظرهی زین و لیام اخمهاش رو درهم کشید و گفت.
-باید قطع کنم..لویی خداحافظیِ سرسری ای کرد و سریع تماس رو قطع کرد؛ با تعجب به لباس فوقالعادهای که لیام به تن داشت خیره شد.
باورش نمیشد صورتی تا این حد به لیام بیاد و خب؛ باید اعتراف میکرد که اون فوقالعاده شده بود
زین کت مشکیش رو صاف کرد و چشمهاش رو چرخوند و به لویی که مسخ شده بهشون خیره شده بود نیشخند زد.
-میخوای به زل زدنت ادامه بدی لو؟لویی با صدای زین تقریبا از جا پرید و سر تکون داد؛ لیام آروم خندید و دست زین رو تو دستش گرفت.
زین هم میخندید؛ حقیقتا قیافهی متعجب لویی به اندازهای خندهدار بود که نمیتونست جلوی خندهش رو بگیره.
-چرا انقدر زود آماده شدید؟
لویی ابروش رو بالا انداخت و پرسید.
حق با اون بود؛ اونا حداقل پنج ساعت تا مراسم فرصت داشتن..
YOU ARE READING
Part of he[Z.M]
Fanfictionزین نفس عمیقی کشید و دستش رو تو جیب کتش فرو برد. -دیگه نمیخوامت؛ خسته کننده شدی! با نیشخند غلیظی گفت و نفهمید لحن سردش باعث یخ بستن قلب اون شد. اون هم نمیخواست اما.. مجبور بود! لیام به سمتش دوید و محکم بازوی اون رو بین ناخنهاش گرفت. -تو بهم.. تو...