🚫Smut🚫
Crazy in love-Beyonce🎼-آره.. قرار این بود که تا آخرش چیزی نگم اما..
زین سکوت کرد و به دستهای لیام که بین دستهاش بود خیره شد؛ قشنگترین نقاشیای که دیده بود!-چی جلوتو گرفت؟
لیام با همون لحن پرسید و بازهم زین لرزید!-تو و قولی که بهت دادم..
با بیرون کشیدن دستهاش از حصار دستهای زین؛ باعث شد اون پسر با ترس سر بلند کنه و به لیامی خیره شه که با آرامش اما صورتی که هیچ حسی رو نشون نمیده بهش نگاه میکنه!-چیز دیگهای هم هست که ازم پنهون کنی زین؟
زین متعجب سرش رو کمی کج کرد و به لیام چشم دوخت؛ اون پسر بیش از حد عادی رفتار نمیکرد؟-تو.. تو..
با تعجب لب زد؛ اما نتونست جملهش رو کامل کنه!-آره من میدونستم؛ چندین بار نایل و هری تو دانشگاه از حرف زدن با تو گفتن و قطعا تو جز اینکه با پلیس همکاری میکردی هیچ راهی نداشتی که بتونی باهاشون ارتباط برقرار کنی! و پای من..
به پاش اشاره کرد و با صدای خشداری ادامه داد
-اون روز حتی نیک که مقابلم ایستاده بود متوجهی خونریزی پام نشده بود پس یکم غیرعادی بود اگه از پنجره پام رو میدیدی مگه نه؟..حقیقتا زین لال شده بود؛ درست مثل ماهیای که بیرون از آب افتاده دهنش باز و بسته میشد اما هیچ کلمهای ازش خارج نمیشد!
-پرسیدم چیز دیگهای رو ازم مخفی میکنی یا نه؟..
لیام دوباره سوالش رو پرسید اما اینبار با لحن ملایمتری امتحان کرد تا کمی از حال بد زین رو کم کنه..حالا هردوشون همرو فریب داده بودن و هیچکدومشون نمیتونستن از دیگری ناراحت باشن و حساب پس بگیرن!
-نه چیزی نیست؛ فقط اونا باید بیان اینجا..
لیام لبخندی زد و اروم از پشت میز بلند شد.
-میدونم؛ تلفنت شنود میشه.. اما وقتی حرف از خیانت شد خون به مغزم نرسید؛ با اینکه موضوع رو میدونستم اما حس کردم پای یکی دیگه درمیونه.. یکی مثل جک!زین سر تکون داد و به راهی که لیام طی میکرد تا از آشپزخونه خارج شه چشم دوخت اما قبل از اینکه اون بتونه در رو لمس کنه پرسید
-چرا چیزی نگفتی؟ چرا وقتی فهمیدی نکشتیم؟حقیقتا ثانیهای نگذشته بود که لیام روی پاشنهی پاش چرخید و به زین چشم دوخت.
لبش رو اروم گزید و سرش رو روی شونهش خم کرد.
-فکر کردم شاید من نتونم از پسشون بر بیام اما تو بتونی.. منم نمیخوام اینجایی باشم که هستم پس یجورایی به تو نه بلکه به خودم کمک کردم!
YOU ARE READING
Part of he[Z.M]
Fanfictionزین نفس عمیقی کشید و دستش رو تو جیب کتش فرو برد. -دیگه نمیخوامت؛ خسته کننده شدی! با نیشخند غلیظی گفت و نفهمید لحن سردش باعث یخ بستن قلب اون شد. اون هم نمیخواست اما.. مجبور بود! لیام به سمتش دوید و محکم بازوی اون رو بین ناخنهاش گرفت. -تو بهم.. تو...