سریع وارد ویلا شد و مستقیما وارد سالن شد، لیام به پنجره تکیه داده بود و با لبخند به در ورودی سالن خیره شده بود و منتظر بود تا زین بیاد.با دیدن زین، بی صدا خندید و ابروهاش رو بالا داد.
زین با دیدن عکس العمل لیام، درست مثل خودش بی صدا خندید و به سمتش قدم برداشت.-لیام؟ زین؟ باید باهم حرف بزنیم.
زین تو یک قدمی لیام بود که تایلر گفت و به سمتشون قدم برداشت.جملهی تایلر باعث شد زین کلافه چشم هاش رو بچرخونه و قدم هاش رو تندتر برداره؛ کنار لیام ایستاد و دست سردش رو تو دستش گرفت تا کمکش کنه روی مبل بشینه.
تایلر و نیک همزمان روی مبل مقابل نشستن و تایلر با اخم به لیام چشم دوخت.
-تو کجا رفته بودی؟لیام با بیخیالی شونهاش رو بالا انداخت اما دست زین رو چنان فشرد که مطمئن بود جای انگشتهاش قرمز میشه، اما زین بیتوجه دستش رو به لیام سپرده بود تا تمام استرسش رو روی اون خالی کنه!
-رفته بودم آزمایشگاه سایمون!-چی؟
با جوابی که داد صدای فریاد هردوشون بلند شد؛ هیچ کدومشون باور نمیکردن لیام انقدر بی منطق رفتار کنه و تنهایی به اونجا بره!لیام لبخندی زد و سعی کرد بیشتر به زین بچسبه تا آروم بگیره.
-مهم اینه که منو نشناختن!نیک با عصبانیت از جا بلند شد و به سمت میز گوشه ی سالن رفت، شیشه ی وودکا رو برداشت و لیوانش رو پر کرد.
جرعه ای ازش خورد و با صدای خشداری غرید.
-با چه اعتماد به نفسی تنهایی رفتی اونجا؟ فکر نکردی اگه بلایی سرت بیاد ناتالی با اون چیکار می کنه؟لیام اخم هاش رو درهم کشید و فشار روی دست زین رو کم کرد و کمی به جلو خم شد، به نیک که حالا کنار تایلر جا گرفته بود خیره شد و درست مثل خودش با حرص غرید.
-الان موضوع چیز دیگه ایه نیک! لطفا بیخیالش شوو سمت تایلر برگشت و ادامه داد
-سایمون چی بهت گفت که انقدر بهم ریختی؟تایلر سری تکون داد و جواب داد
-سایمون ازم خواست بهتون اطلاع بدم؛ زین باید قبل از کنفرانس خبری که برای خودش و گروهش ترتیب داده شده اون ماده رو اماده کنه!لیام اما با استرس نیم نگاهی به زین انداخت و بعد با صدای لرزونی پرسید
-اگر نشد چی؟تایلر با نگرانی نگاهی به نیک انداخت و بعد به سمت لیام برگشت.
-سایمون دستور داده اگر تا اونموقع دستورش انجام نشه بعد از کنفرانس باید زین بمیره! و تو باید انجامش بدی لی..
YOU ARE READING
Part of he[Z.M]
Fanfictionزین نفس عمیقی کشید و دستش رو تو جیب کتش فرو برد. -دیگه نمیخوامت؛ خسته کننده شدی! با نیشخند غلیظی گفت و نفهمید لحن سردش باعث یخ بستن قلب اون شد. اون هم نمیخواست اما.. مجبور بود! لیام به سمتش دوید و محکم بازوی اون رو بین ناخنهاش گرفت. -تو بهم.. تو...