تشنگى شديدى رو حس مى كرد و از شانس بدش پارچ كنار تختش هم خالى شده بود و اون نميتونست بخوابه پس با غر از جا بلند شد و به سمت در خروجى اتاقش قدم برداشت.حقيقتا يك چشمش باز نميشد و ديگرى هم به زور باز مونده بود تا اون رو سالم به طبقه ى پايين برسونه.
كلافه دستى ميون موهاش كشيد و اخرين پله رو هم طى كرد و مستقيم به اشپزخونه رفت.
ليوان و پارچى كه سارا محض احتياط هميشه رو كانتر ميذاشت هم نبود و اون براى بار هزارم به شانس بدش لعنت فرستاد.هردو چشمش رو به زحمت باز كرد و به سمت كابينت رفت، ليوانى برداشت و بعد پر كردنش از اب سر كشيد.
تشنگى اش رفع شده و حالا خواب از سرش پريده بود.
با بى حوصلگى ليوان رو روى سينك گذاشت و از اشپزخونه خارج شد؛ خوب مى دونست ديگه خوابش نميبره پس تماشاى تلويزيون رو ترجيح داد و به سمت سالن رفت.اولين قدم رو كه برداشت نگاهش به ليام برخورد كه روى مبل به خواب رفته و تو خودش جمع شده بود.
لبخندى زد و به سمتش قدم برداشت، كنارش ايستاد و پتويى كه از سرش افتاده بود رو برداشت و روى بدنش كشيد.
روى مبل سه نفره اى مقابل ليام نشست و به چهره ى معصومش زل زد، هنوز هم باورش نشده بود اين پسر ميتونه با ناتالى و سايمون همكار باشه اما..
آهى كشيد و به جلو خم شد، ليوان وودكاى نيمه پر رو كه حدس ميزد براى ليام باشه رو برداشت و پرش كرد.
جرعه اى ازش نوشيد و تقريبا روى مبل دراز كشيد و به اون خيره شد.
طبق گفته ى بازرس ويليام، ليام هيچ پرونده اى نداشت و پاك پاك بود اما مطمئن بودن كه از ليام براى كاراى كوچيكشون استفاده مى كنن و همين هم جرم زيادى بود.
با ياد اورى روزى كه هرى همه چي رو به ياد اورده بود لب گزيد و نگاهش رو از ليام گرفت.
"فلش بك"
لويى؛ هرى صبح همه چى رو به باد آورده. ميگه اونا دنبالتن و تا جايى كه از هرى شنيديم اونا ادم هاى خطرناكى هستن زين، پس لطفا بمون اونجا تا يه اكيپ بفرستم دنبالت، باشه؟
زين لبش رو كمى كج كرد و با حرص غريد: من به اندازه ى فاك هم بهشون اهميت نميدم
لويى اين مسخره بازيا ديگه چيه؟ اكيپ و اين مزخرفات.. خودم دارم ميام خونه نگران نباش!با عصبانيت به سمت خروجى دانشگاه قدم برداشت اما با ياداورى پرونده كه دست لينزى بود ايستاد و خواست برگرده كه اسمش رو از شنيد كه از طرف مديريت دانشگاه صداش مى كردن!
YOU ARE READING
Part of he[Z.M]
Fanfictionزین نفس عمیقی کشید و دستش رو تو جیب کتش فرو برد. -دیگه نمیخوامت؛ خسته کننده شدی! با نیشخند غلیظی گفت و نفهمید لحن سردش باعث یخ بستن قلب اون شد. اون هم نمیخواست اما.. مجبور بود! لیام به سمتش دوید و محکم بازوی اون رو بین ناخنهاش گرفت. -تو بهم.. تو...