زين با اخم سر تكون داد و به تايلر نگاه كرد كه به ترس دستش رو روى پيشونى ليام كشيد و در نهايت اين ليام بود كه سرش رو عقب كشيد و گفت: من خوبم تايلر، لازم نيست نگران باشى..و از روى صندلى بلند شد و به سمت خروجى سالن قدم برداشت، اون حتى فراموش كرد براى شام از سارا تشكر كنه و اين براى همه اشون چيز جديد و عجيبى بود.
تايلر با عصبانيت راه رفته ى ليام رو دنبال كرد و غريد: كجا دارى ميرى ليام؟
قبل از اينكه بتونه قدمى برداره اين زين بود كه دست تايلر رو كشيد و با چشم هاش به ليامى كه با نگاه ناراحتى برگشته بود اشاره كرد. و تا زمانى كه ليام به طبقه ى بالا بره و از ديد اون ها پنهان بشه توجهى به تقلاهاى تايلر نكرد.تايلر با عصبانيت بازوش رو از دست زين عقب كشيد و فرياد كشيد: ابه چه جرعتى جلومو گرفتى؟ هان؟
نيك از جا بلند شد و سريع به دخترا اشاره كرد تا به اتاقشون برگردن و خودش به سمت تايلر اومد و دستش رو گرفت.
نيك: صبر كن تايلرو به زين اشاره كرد و با لحن متعجبش پرسيد: بهم بگو چى شده زى؟
زين دستى ميون موهاش كشيد و جواب داد: ما از هيچى مطمئن نيستيم و همين اون رو عصبى مى كنه.
تايلر با بدنى كه از عصبانيت مى لرزيد روى صندلى نشست و نيك كمى به زين نزديك شد: از چى مطمئن نيستيد؟
زين سر بلند كرد و غريد: مهم نيست، بهم بگو ليام چرا تب كرده؟
**
پارچه رو براى بار هزارم تو سطل آب سرد گذاشت و بعد اون رو روى پيشونىِ ليام قرار داد.
از وقتى به خواب رفته بود دائما هزيون مى گفت و تبش ثانيه به ثانيه بالا تر مى رفت و اين زين بود كه حقيقتا نميدونست بايد چه كارى انجام بده تا تبش رو پايين بياره.
براى دومين بار تب سنج رو روى لب هاى نيمه باز ليام گذاشت و زمانى كه ديد درجه اش تغييرى نكرده با نااميدى روى تخت رفت و دونه به دونه دكمه هاى پيراهن ليام رو باز كرد.
ليام رو كمى بالا كشيد تا بتونه پيراهن رو از تنش بيرون بياره و ليام اروم دست هاش رو دور گردن زين حلقه كرد و تو خواب و بيدارى ناليد: نا..تالى.. اونو.. ازم نگيرش..
زين اما اخم هاش رو درهم كشيد و سريع پيراهن اون رو از تنش بيرون كشيد و ليام رو سرجاش برگردوند و كلافه زمزمه كرد: چى باعث ميشه تو هنوز تو اين سازمان بمونى؟ چرا نميفهممش..
آهى كشيد و پارچه رو از روى پيشونى اون گرفت و دوباره تو اب سرد فرو برد و سرجاش برگردوند.
پارچه ى ديگه اى كه محض احتياط اورده بود رو برداشت و آروم خيسش كرد و روى تن برهنه ى اون كشيد، با اين اميد كه شايد بتونه تبش رو پايين بياره.
YOU ARE READING
Part of he[Z.M]
Fanfictionزین نفس عمیقی کشید و دستش رو تو جیب کتش فرو برد. -دیگه نمیخوامت؛ خسته کننده شدی! با نیشخند غلیظی گفت و نفهمید لحن سردش باعث یخ بستن قلب اون شد. اون هم نمیخواست اما.. مجبور بود! لیام به سمتش دوید و محکم بازوی اون رو بین ناخنهاش گرفت. -تو بهم.. تو...