نفس عميقى كشيد و با نيشخند به تكون خوردن محتويات ليوانش خيره شد. جو متشنجى به وجود اومده بود و هيچ كس حرفى نمى زد.ناتالى و سايمون كنار هم نشسته بودن و به ليامى نگاه مى كرد كه كوچك ترين توجهى به اون ها نمى كرد.
در نهايت اخرين قطرات وودكا رو نوشيد و ليوان رو با صداى بلندى روى ميز كوبيد.
-دلم ميخواد بدونم چرا اينجاييد؟
و نگاهش رو به ناتالى انداخت، مثل هميشه با اتوكشيده ترين شكل ممكن و موهايى كه انگار تازه از آرايشگاه بيرون اومده نشسته بود.
-معلومه، اومديم تا از اوضاع باخبر بشيم و ببينيم اون پسر كوچولو به نتيجه اى رسيده يا نه!
نيشخند ليام عميق تر شد و به سايمون نگاه كرد.
حس بدى كه از بى رحمى اون دو نفر تو وجودش رخنه كرده بود قابل انكار نبود و كاملا تو چشم هاش مشخص بود.-ميتونستى تنها بياى ناتالى.
سايمون دهن باز كرد حرفى بزنه كه صداى ناتالى مانعش شد.
-اين پروژه براى هر دوى ماست و لازمه كه جفتمون اينجا باشيم.ليام پوزخندى زد و كمى رو به جلو خم شد، شيشه ى وودكا رو برداشت و هر سه ليوان خالىِ روى ميز رو پر كرد و ليوان خودش رو بلافاصله سر كشيد.
احساس مزخرفى تو وجودش به وجود اومده بود و اون بايد تلاش ميكرد تا رفتار عجيبى از خودش نشون نده و اون ها رو به خودش مشكوك نكنه.
-پس چرا اون دانشمند رو به خونه ى من فرستاديد؟ در حالى كه ميتونستيد خودتون نگهش داريد..
به مبل تكيه داد و دستش رو روى دسته ى مبل گذاشت و ادامه داد: اونم تو آزمايشگاه هاى مجهز تو!
هردوى اون ها مى دونستند كه منظور ليام، سايمونه چون يكى از بزرگترين آزمايشگاه هاى زيرزمينى جهان متعلق به اون بود و اينكه اون از زين استفاده كرده بود از اولش هم چيز عجيبى بود.سايمون نيشخندى زد و جواب داد: دستور اين بوده و ما فقط اجراش كرديم.
ليام سرى تكون داد و با اخم از جا بلند شد.
-من از هيچكس دستور نميگيرم و اگر ميخوايد كه پروژتون به مشكل بر نخوره تا زمانى كه بهتون خبر ندادم تا يك كيلومترى اينجا هم نيايد، اما..
و به در خروجى اشاره كرد و با تمسخر ادامه داد: حالا كه تا اينجا اومديد ميتونيد يه سر به ازمايشگاهم بزنيد، اما فقط از دور!
YOU ARE READING
Part of he[Z.M]
Fanfictionزین نفس عمیقی کشید و دستش رو تو جیب کتش فرو برد. -دیگه نمیخوامت؛ خسته کننده شدی! با نیشخند غلیظی گفت و نفهمید لحن سردش باعث یخ بستن قلب اون شد. اون هم نمیخواست اما.. مجبور بود! لیام به سمتش دوید و محکم بازوی اون رو بین ناخنهاش گرفت. -تو بهم.. تو...