تایلر یک ساعتی میشد که برگشته بود اما اون ها مطمئن بودن پسری که رفته بود با اینی که برگشته بود هزار درجه متفاوت بود و نمیدونستن سایمون باهاش چیکار کرده که از وقتی برگشته کنار پنجره ایستاده و حتی کلمه ای حرف نزده!دست لیام رو توی دستش گرفت و همونطور که اون رو به خودش تکیه میداد آروم پله ها رو طی کرد.
-لیام میخوای بغلت کنم؟با صدای آرومی زمزمه کرد و به لیام چشم دوخت، اما اون با لبخند سری به نشونهی نه تکون داد و تکیه اش به زین رو بیشتر کرد.
-من خوبم زین! این دومین باره که این پام آسیب میبینه برای همین انقدر ضعف کردم، ولی الان خوبم و میتونم راه بیام.زین آروم سر تکون داد و دست لیام رو محکم تر گرفت و سعی کرد آروم تر راه بره تا به اون فشار نیاد.
-تایلر چش شده؟زین لب گزید و سر بلند کرد، آخرین پله رو هم طی کرد و آروم به سمت سالن اصلی حرکت کرد.
-نمیدونم ولی میفهمیم.حقیقتا زین متوجه آشفتگی تایلر شده بود اما تلاشش رو میکرد تا لیام متوجهش نشه ولی لیام تیز تر از چیزی بود که زین بتونه بپیچونتش!
با ورودشون به سالن صداها ساکت شد و این لیام بود که با اخم به اون ها چشم دوخت، آروم به سمت مبل دو نفره ای رفتن و با کمک زین نشست.
نیک کنار تایلر روی بالشتک های جلوی شومینه نشسته بودند و خبری از سارا و لیو نبود.
-دخترا کجان؟زین پرسید و نیک بیتوجه سر برگردوند، دلش نمیخواست بعد از اون بحثی که داشتن باز هم با زین هم صحبت بشه پس تایلر با صدای گرفته ای جواب داد.
-بالان، لیو سردش بود و میخواست استراحت کنه.. سارا هم همراهش رفت.لیام سری تکون داد و با لبخند سرش رو به شونه ی زین تکیه داد.
-تایلر، میخوای تعریف کنی چی شده؟دست های زین دور شونههای لیام حلقه شد و لیام گرم شد از حضور مردی که کنارش بود.. مردی که قرار بود نباشه اما حالا! هنوز هم بود.
تایلر آروم سر برگردوند و با ناراحتی به لیام چشم دوخت.
-میشه بعدا راجبش حرف بزنیم؟لیام اما برخلاف همیشه سر تکون داد و بیخیال شد، میخواست تا میتونه از اون اتفاقای بد فرار کنه و زین؛ تنها راه فرارش بود!
پاش رو روی میز دراز کرده بود و سرش روی سینهی زین بود، حس انگشت های زین میون موهاش به حس خوبش اضافه میکرد و لیام سال ها بود که خواستار این حس بود!
YOU ARE READING
Part of he[Z.M]
Fanfictionزین نفس عمیقی کشید و دستش رو تو جیب کتش فرو برد. -دیگه نمیخوامت؛ خسته کننده شدی! با نیشخند غلیظی گفت و نفهمید لحن سردش باعث یخ بستن قلب اون شد. اون هم نمیخواست اما.. مجبور بود! لیام به سمتش دوید و محکم بازوی اون رو بین ناخنهاش گرفت. -تو بهم.. تو...