پارت اوردم براتون چه پارتی.. هرگونه فحشی مورد قبول نیست😂 ازونجایی که قرار شد اینجاهای فن فیک از دستتون فرار کنم، دارم میرم تو غارم؛)
امیدوارم خوشتون بیاد
******
بلافاصله بعد از ترکیدن ساختمون؛ اونها زین رو با صورتی که هیچ جای سالمی تو خودش جای نداده بود به بیمارستان برده بودن..دکترها همه رو بیرون کردن و از وزارت علوم چند مامور برای نگهداری از زین فرستاده شده بود.. بالاخره اون یکی از بهترین شیمیدان های کشور بود و اونا به هر قیمتی مغز زین رو سالم میخواستن..
و حالا لویی جلوی در خونهی مشترکش با هری ایستاده بود و دستش روی زنگ قرار داشت.. نمیتونست فشارش بده؛ نمیدونست توانش رو داره یا نه..
نمیدونست چطور میخواد اون خبر رو به لیام بده..نفس عمیقی کشید و دستش رو عقب برد؛ نمیتونست بره داخل و از حال بد زین بگه.. اگه اونا میفهمیدن قطعا اتفاق خوبی نمیافتاد.
لیام باید تا مدتها مخفی میشد و اونا نمیتونستن ریسک کنن.. اون اگه خبردار میشد نمیتونست خودش رو نگه داره و مجبورشون میکرد تا به بیمارستان بره.
آهی کشید و قدمی به عقب برداشت؛ باید برمیگشت..
سرش رو برگردوند و به سمت پلهها رفت؛ سرش گیج میرفت و اون خوب میدونست حسابی ضعف کرده اما حالا این چیزی نبود که باید بهش توجه میکرد!
اولین پله رو پشت سر گذاشت و هنوز روی پلهی بعدی نایستاده بود که سرش گیج رفت و مجبور شد دستش رو به دیوار بگیره تا بتونه بایسته..
سر گیجهش بیشتر شده بود و اون حتی نمیتونست قدم برداره.. از صبح هری هزاربار بهش گفته بود باید چیزی بخوره اما اون با لج بازی نخورده بود..
بالاخره میدونست اون پیام زین که حاوی یک عدد بود خبر خوبی رو در پیش نداشت و نمیتونست راحت و آروم بشینه و غذاش رو بخوره..
آروم سر خورد و در نهایت روی پله نشست؛ سرش رو به دیوار تکیه داد و نفس عمیقی کشید..
اگه زین چیزیش میشد اونا میخواستن چیکار کنن؟ لیام از پسش برنمیومد.. از اتفاقی که ممکن بود برای زین بیفته بر نمیومد..
اون پسر داغون شده بود و دکترا هیچ امیدی نداشتن که بتونه جون سالم به در ببره..
دستش رو مشت کرد و آروم به پله کوبوند..
زین با حماقتش کار دستشون داده بود.. اون پسر یه دیوونهی واقعی بود و حالا که همه چیز تموم شده بود اون بازی جدیدی رو شروع کرده بود..
YOU ARE READING
Part of he[Z.M]
Fanfictionزین نفس عمیقی کشید و دستش رو تو جیب کتش فرو برد. -دیگه نمیخوامت؛ خسته کننده شدی! با نیشخند غلیظی گفت و نفهمید لحن سردش باعث یخ بستن قلب اون شد. اون هم نمیخواست اما.. مجبور بود! لیام به سمتش دوید و محکم بازوی اون رو بین ناخنهاش گرفت. -تو بهم.. تو...