Part 71

1.5K 518 287
                                    


نسیم ملایمی از سمت پنجره ای که بعد از ورود چانیول هنوز باز بود میوزید و به بدن های داغی که زیر نور مهتاب، سخت به هم فشرده میشدن برخورد میکرد. شیطان و پری دور از چشم های قضاوت گر دیگران درحال اثبات عشق ممنوعشون با استفاده از لب های بی تابشون بودن. یه قانون نانوشته درمورد عشق بازی کوچیکشون وجود داشت که میگفت هرکس عمیق تر ببوسه بیشتر عاشقه و این وسط هیچ کدومشون نمیخواستن کم بیارن!

هرچند در نهایت با گازی که شیطان از لب بالایی نامزدش گرفت پری جوون و وادار به عقب نشینی کرد. البته چانیول نمیخواست کسی باشه که تسلیم میشه اما از روحیه ی سلطه گر عشقش کاملا با خبر بود پس تصمیم گرفت این جنگ عاشقانه رو بعد از اولین گاز تموم کنه تا بعدا به جای لبش، تمام وجودش جزو تلفات جنگ محسوب نشه! بهتر بود اگه مثل قلمرو هاشون، لب هاشونم باهم صلح میکردن!

بکهیون با نیشخند نگاهش و از اون فاصله ی نزدیک روی صورت نامزدش چرخوند، هنوز روی پاهای چانیول نشسته بود و حقیقتا قصد بلند شدن هم نداشت! میتونست قفسه ی سینه ی چانیول که همراه خودش با ریتم هماهنگی بالا و پایین میرفت و حس کنه، هردوشون برای قلدری کردن توی بوسه انرژی زیادی و از دست داده بودن اما بکهیون خوشحال بود که بعد از دقایق طولانی که با تلاش زیاد گذشته بود خودش برنده شده!

بدن هردوشون گرم و گونه ها و گردنشون سرخ شده بود، بکهیون میتونست با تغییر شکل دادن مخفیش کنه اما به دلایلی قصد این کار و نداشت و خوشبختانه تاریکی فضای اطرافشون هم بهش کمک میکرد. به طور مخفیانه و خجالت اوری، هردو توی دلشون خوشحال بودن که نور زیادی اطرافشون نیست و شخص مقابلشون نمیتونه چهره ی سرخ از هیجانشون و ببینه! خصوصا چانیول که همین حالا هم میتونست نگاه از خود راضی بکهیون و روی خودش حس کنه. البته، بکهیون حق داشت از خودش راضی باشه وقتی به لب های ورم کرده ی عشقش که کاردستی خودش بود نگاه میکرد. اما چانیول نمیخواست عقب نشینی کنه پس قبل از اینکه بکهیون دوباره با یه حمله ی غافلگیر کننده شکستش بده کاری رو کرد که توش خوب بود، صحبت کردن!

"من بهت گفتم که عاشقتم، اما معنیش این نیست که ازت دلخور نیستم! تو باید بابت تمام حسای بدی که باعثشون شدی ازم عذرخواهی کنی."

درسته! بهونه اوردن، عوض کردن بحث و قانع کردن دیگران به چیزهایی که میخواست همگی از استعدادهای چانیول بودن. هرچند بکهیون اونقدر میشناختش که میدونست چانیول هر بار قصد چه کاری و داره اما بازم شکست میخورد. به هر حال ترکیب اخم بین ابروهای چانیول با نگاه درخشانش چیزی نبود که بتونه نادیده ش بگیره.

"در واقع خودم و براش اماده کرده بودم، فقط نمیدونم منظورت دقیقا کدوم حس بده؟ اگه بهم واضح تر توضیح بدی تمام تلاشم و میکنم تا جبرانش کنم."

لحن بکهیون جدی بود، اما نگاهش طوری بود که انگار داشت از یه بچه دلجویی میکرد و ازش میخواست دلیل قهر و ناراحتیش و توضیح بده. و چانیول واقعا مشکلی با این موضوع نداشت! اون الان از یه بچه هم بهونه گیر تر شده بود و از اینکه بکهیون اینطور بهش توجه نشون میداد سرشار از لذت شده بود.

Winged Rabbit / خرگوش بالدار🐰✨ (Completed)Onde histórias criam vida. Descubra agora