وقتی چانیول به قصر برگشت متوجه ی جو عجیبی که بین بکهیون و جونمیون شکل گرفته بود شد اما نتونست کاری براش بکنه، پری سلطنتی به محض رسیدن چانیول طوری اونا رو ترک کرد که انگار میخواست از زندان فرار کنه و بکهیونم بدون گفتن حرفی پشتش و به چانیول کرد و به کار دیگه ای سرگرم شد.طی روزهای اینده تلاش های چانیول برای صحبت کردن با بکهیون چندان نتیجه نداد، اون ها درمورد چیزهای معمولی و یا نقشه شون برای متحد کردن دو قلمرو حرف میزدن اما به محض اینکه بحث کمی از مسیر اصلیش انحراف پیدا میکرد بکهیون صحبت کردن و تموم میکرد. داشت از چانیول دوری میکرد...
حس میکرد وقتی عشقش به چانیول و ابراز کرده بود بیش از حد لازم خودش و بی دفاع کرده بود و حالا باید حالت دفاعیش و دوباره برمیگردوند. بکهیون از اون دسته افراد نبود که میذاشتن علاقشون به کسی جلوی قضاوت درستشون و بگیره، اگه چانیول به خاطر باز کردن درهای قلبش به اندازه ی کافی قدرشناس نبود پس لیاقتش و نداشت که بیشتر از اون ازش بهره مند بشه! پس مهم نبود که چقدر دوست داشت بازم با چانیول حرف بزنه و یا ببوسش، چون اینکار و نمیکرد.
چانیول هم اون روزها حسابی کلافه بود، هیچ چیز اونطور که میخواست پیش نمیرفت. نتونسته بود دوست پریش و ببینه و مشخصا نامزد اینده ش ازش دلخور بود، درحالی که حتی نمیتونست زیاد با بکهیون حرف بزنه به نحوی توی قصر حبس شده بود و برخلاف تمام اعتراض هاش به پدربزرگش قرار بود به طور رسمی ولیعهد اون سرزمین اعلام بشه. حتی وقتی به اتاقش رفته بود تا در این مورد باهاش صحبت کنه نتیجه ای نگرفته بود.
"مشکلی پیش اومده چانیول؟ چرا به جای اینکه کنار بکهیون باشی اومدی اینجا؟"
پری جوون قدمی به جلو برداشت و نگاه گله مندش و به پدربزرگش که با خیال راحت چای توی فنجونش و مینوشید داد.
"قبلا بهتون گفته بودم که نمیخوام ولیعهد بشم، اما شما بازم بحثش و پیش کشیدید!"
پری سالخورده نگاهی به نوه ش انداخت و اشاره کرد بشینه، دستش و گرفت و با لحن ملایمی شروع به حرف زدن کرد:
"میدونم که تو این و نمیخوای، اما ولیعهدی تو به صلاح همه س. تو خیلی سخت برای برقراری صلح تلاش کردی، هیچ فکر کردی که اگه کس دیگه ای بعد از من قدرت و به دست بگیره چه اتفاقی میوفته؟ همه ی اونا اماده ی جنگن و بدون شک تو و همسر ایندت اولین کسانی میشید که بهشون حمله میکنن!"
بعد از مکث کوتاهی با لحنی که نسبت به قبل کمی جدی تر شده بود ادامه داد:
"میدونم که سخته، اما باید این و بفهمی که بدون قدرت نمیتونی به خواسته هات برسی، نمیتونی از خودت و کسانی که دوستشون داری محافظت کنی...من دارم این قدرت و بهت میدم پس ازش استفاده کن."
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Winged Rabbit / خرگوش بالدار🐰✨ (Completed)
Fantastikخرگوش بالدار🐰✨ 📌چانیول همیشه یه ادم معمولی بود...اما درست یک هفته قبل از تولد بیست سالگیش کمردرد وحشتناکی گرفت...و معمولی بودنش فقط تا روز تولدش ادامه داشت و بعد...اون بال داشت! رمنس💕فانتزی🧚🏻♂فلاف😻امپرگ👼🏻 چانبک🔥سولی🦄شیوچن😈