چانیول فکر میکرد بعد از روزهای خسته کننده ای که با مذاکره و مبارزه گذشته بودن بالاخره میتونست کمی تفریح کنه، حالا که پادشاه خودش به بکهیون اجازه داده بود کنار چانیول باشه دیگه نیازی به پنهان کاری و تغییر شکل دادن نبود. پری جوون انتظار داشت بعد از دعوت مین سوک و وقتی قرار شده بود بکهیون ازش پذیرایی کنه بتونن زمان بیشتری رو باهم بگذرونن و حضور بکهیون به شکل همیشگی خودش باعث کم شدن حجم حوصله سر بر بودن وضعیت بشه اما انگار اشتباه میکرد...اگه یه جایزه برای حوصله سر بر ترین افراد وجود داشت، بکهیون میتونست توی چند ساعت گذشته با رکورد بی نظیری اون و مال خودش بکنه!
درسته، اونا باهم غذا خورده بودن و چانیول اعتراف میکرد که غذا واقعا خوشمزه و باب میلش بود. اما بکهیون به جز جملات عادی و روزمره هیچ حرف دیگه ای به زبون نیاورده بود! اونا فقط کنارهم غذا خورده بودن و چانیول میتونست قسم بخوره که توی تمام اون مدت شیطان حتی یه نیم نگاهم بهش ننداخته بود!
حتی بعد از اینکه غذا خوردنشون به اتمام رسید چیزی تغییر نکرد و بکهیون با همون حالت خشک و رسمی چانیول و به سمت باغ گل موجود در حیاط قصر هدایت کرد. البته که دیدن زیبایی گل ها لبخند گرمی روی لب های چانیول نشوند اما جو سنگین بینشون باعث میشد با ناراحتی لب هاشو جمع کنه و بی صدا به حال خودش زار بزنه!
اگه هرجایی به جز قصر شیاطین بودن چانیول یه عالمه شیطنت میکرد و مطمئنا کاری میکرد بکهیون لبخند بزنه اما با توجه به تمام هشدارهای بکهیون قبل از ورود به قلمروی شیاطین ترجیح میداد ظاهر خودش و حفظ کنه و شبیه یه سفیر سیاسی رفتار کنه نه یه گردشگر خوش ذوق! بکهیون گفته بود توی قلمروی شیاطین چیزی به عنوان حریم شخصی وجود نداره پس هیچ جا برای پایین اوردن سطح حالت دفاعیشون امن نبود، چون برای اثبات اینکه پرنده ی روی درخت یا سنگ بزرگ گوشه ی حیاط جاسوس های حرفه ای و تعلیم دیده نبودن هیچ راه مطمئنی وجود نداشت!
البته میتونستن تلنگر زدن و جنگیدن با تمام موجودات زنده و اشیا اطرافشون و امتحان کنن و با این کار خطر افشا شدن نقشه هاشون و به جون بخرن یا اینکه فقط با هیچ کاری نکردن زندگی خودشون و نجات بدن!
البته که انتخاب هردوشون گزینه ی دوم بود و در نتیجه زمان طولانی و خسته کننده ای رو در کنارهم بدون شروع کردن حتی یه مکالمه ی جالب گذروندن. و بالاخره چند ساعت بعد از تاریکی هوا پری جوون با خستگی توی تخت نرمش فرو رفت.
برای اولین بار میتونست با تمام وجود بفهمه که هیچ کاری نکردن چقدر خسته کننده تر از انجام دادن کارهای سخت بود!
از صمیم قلب ارزو کرد دیگه همچین روز خسته کننده ای رو توی زندگیش تجربه نکنه و بعد برای خوابیدن اماده شد، اما قبل از اینکه پلک های سنگینش به خوبی گرم بشن و وارد خلسه ی ارامش بخشی به اسم خواب بشه با شنیدن صدای قدم های سبک و ملایمی چشم هاش و باز کرد.
ESTÁS LEYENDO
Winged Rabbit / خرگوش بالدار🐰✨ (Completed)
Fantasíaخرگوش بالدار🐰✨ 📌چانیول همیشه یه ادم معمولی بود...اما درست یک هفته قبل از تولد بیست سالگیش کمردرد وحشتناکی گرفت...و معمولی بودنش فقط تا روز تولدش ادامه داشت و بعد...اون بال داشت! رمنس💕فانتزی🧚🏻♂فلاف😻امپرگ👼🏻 چانبک🔥سولی🦄شیوچن😈