Part 73

1.5K 512 221
                                    


چانیول واقعا دوست نداشت بکهیون و بعد از عشق بازی طولانی مدتشون تنها بذاره، اما کاری نمیتونست بکنه چون هیچکس از حضور مخفیانش توی اتاق بکهیون مطلع نبود و البته که هردوشون ترجیح میدادن اوضاع همینطور باقی بمونه!

اگه کسی میفهمید چانیول انقدر راحت قوانین و دور میزنه کار براش سخت تر میشد چون بی شک پدربزرگش شدت محافظت از اتاق هاشون و بیشتر میکرد و قطعا اون زوج عاشق ترجیح میدادن به قرارهای مخفیشون ادامه بدن پس بهتر بود اگه هیچکس متوجه نمیشد که کار چانیول چقدر توی فرار کردن خوبه!

به این ترتیب، چانیول مجبور شد کمی بعد از طلوع خورشید از بکهیون جدا بشه و بعد از مخفیانه برگشتن به اتاق خودش با ظاهری اراسته تر برای صرف صبحانه به اتاق بکهیون بره...و البته که این دفعه از در ورودی وارد شد!

وقتی در بلند اتاق پشت سرش بسته شد، خدمه هنوز مشغول جمع کردن خرابکاری خودش بودن. حالا که توی روشنایی روز میدید حرف بکهیون و متوجه میشد، اون گلدون واقعا گرون قیمت به نظر میرسید!

"صبح بخیر!"

بکهیون در جواب لحن مشتاق چانیول، نگاهش و از چشم های پری قدبلند گرفت و با جدیت حرفش و تکرار کرد:

"صبح بخیر."

چانیول نمیدونست چه اشتباهی مرتکب شده بود که بکهیون اون طور جوابش و میداد اما حدس میزد به خاطر ظاهر سازی جلوی دیگران باشه. وقتی کار خدمه با گلدون شکسته و میز صبحانشون تموم شد و دوباره تنها شدن بالاخره تونست یه نفس راحت بکشه اما بکهیون هنوز حالت جدی صورتش و حفظ کرده بود. میتونست برای این باشه که به خاطر کارهایی که کرده بودن خجالت زده بود و به این نحو سعی میکرد از رو به رو شدن با چانیول طفره بره؟ هرچند قبل از اینکه چانیول حتی بتونه به این فکر توی ذهنش بال و پر بده خلافش ثابت شد. بکهیون خیلی سریع خودش و به نامزدش رسونده بود و با تمام توان میبوسیدش طوری که انگار بوسیدن چانیول مثل هوایی که تنفس میکرد برای زنده نگه داشتنش لازم بود و توی همون چند دقیقه تا مرز مردن رفته و برگشته بود.

پری قدبلند هم بدون هیچ اعتراضی نسبت به شرایط معشوقش و بوسید و بوسید و بازهم بوسید تا وقتی که صدای شکم وقت نشناسش بهش یاداوری کرد که این مدت خیلی کم غذا خورده و حالا شدیدا گرسنه ست. سرش و کمی عقب کشید و درحالی که به هرجایی به جز بکهیون که با چشم های خندون بهش زل زده بود نگاه میکرد زمزمه کرد:

"نظرت چیه که اول غذا بخوریم؟"

شیطان درحالی که سعی میکرد جلوی خندش و بگیره سرتکون داد:

"البته!"

با این حال نتونست خودش و برای اذیت نکردن چانیول قانع کنه، سرش و جلو برد و بعد از اینکه به نرمی گوش داغ چانیول و مکید زمزمه کرد:

Winged Rabbit / خرگوش بالدار🐰✨ (Completed)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz