وقتی نگهبانا بهش اجازه ی ورود دادن لبخند ساختگیش و به نمایش گذاشت، وقت بازی بود. اگه میخواست صادق باشه، میگفت که از اون قصر متنفر بود. از تک تک دیوارها و پله هاش، از همه ی شیاطینی که اونجا بودن و بیشتر از همه، از کسی که با لبخند بهش احترام میذاشت متنفر بود اما، بکهیون یه جاسوس بود و تمام عمرش یاد گرفته بود که چطور احساساتش و کنترل کنه تا کسی متوجه نفرتی که توی قلبش داشت نشه...پس فقط منتظر موند تا پادشاهش بهش اجازه ی صحبت کردن بده."زودتر از وقتی که منتظرت بودم اومدی بکهیون، خبر مهمی داری؟"
شیطان به ارومی سر تکون داد و زمزمه کرد:
"بله، خیلی مهم!"
"میشنوم."
بکهیون سرشو بالا اورد تا بتونه به چشم های پادشاه نگاه کنه و تاثیر حرفاشو بیشتر کنه:
"چانیول خیلی ساده و مهربونه، انقدر زیاد که تبدیل به یه احمق از خود گذشته شده!"
اخم کرد و با لحنی پر از انزجار ادامه داد:
"برای به دست اوردن اعتمادش مجبور شدم وانمود کنم افکار مشابه ای باهاش دارم!"
"مثل چی؟"
"مثل صلح!"
با تمسخر خندید و ادامه داد:
"اون واقعا باور داره که من دوست دارم با پری ها صلح کنیم، اما اگه راستش و بخواین ترجیح میدم همشون بمیرن! اونا از ما ضعیف ترن و از اینکه فکر میکنن خیلی خوبن متنفرم! بهرحال، میرم سر اصل مطلب..."
حالت جدی به خودش گرفت و نگاهشو به چشم های پادشاه برگردوند:
"اون عجیب الخلقه پیشنهاد واقعا خنده داری داد، اون میگه توی سرزمین پدریش وقتی دو قلمرو باهم مشکل دارن با یه پیوند ازدواج همه چیز و حل میکنن...نمیدونم واقعا یه احمقه یا اینکه خیلی جذبم شده اما میخواد باهام ازدواج کنه!"
مشت شیطان مسن تر با عصبانیت روی دسته ی تخت پادشاهیش فرود اومد و صداشو بالا برد:
"چی؟ اون موجود پست چطور جرات کرده؟!"
بکهیون به تایید سر تکون داد و پادشاه و به ارامش دعوت کرد:
"حق با شماست، منم به همین فکر کردم...چطور جرات کرده؟ اما بعد متوجه شدم میتونیم از این حماقت به بهترین نحو استفاده کنیم"
به نظر میومد پادشاه کنجکاو شده بود چون عصبانیت ظاهریشو کنار گذاشت و با صدای محکمی پرسید:
"منظورت چیه؟"
بکهیون لبخند زد:
"هیچ شیطانی تا به حال نتونسته به قصر پری ها نفوذ کنه و زنده خارج بشه، اما اگه وانمود کنیم با صلح موافقیم میتونم وارد قصرشون بشم...اونقدر نزدیک میشم که بتونم پادشاهشون و بکشم و بعد ما یه فرصت عالی برای تموم کردن این جنگ برای همیشه داریم"
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Winged Rabbit / خرگوش بالدار🐰✨ (Completed)
Фэнтезиخرگوش بالدار🐰✨ 📌چانیول همیشه یه ادم معمولی بود...اما درست یک هفته قبل از تولد بیست سالگیش کمردرد وحشتناکی گرفت...و معمولی بودنش فقط تا روز تولدش ادامه داشت و بعد...اون بال داشت! رمنس💕فانتزی🧚🏻♂فلاف😻امپرگ👼🏻 چانبک🔥سولی🦄شیوچن😈