"چیکار کردم که باعث شده عصبانی باشی؟""خیلی سر و صدا میکنی!"
"بهم خیره شدی...این عصبانیم میکنه"
"باهام وقت نمیگذرونی"
"لباسات کثیفن، حالم داره بهم میخوره!"
"چون شبیه درختی!"
دلایل بکهیون هرروز خنده دار تر و بامزه تر میشدن و گاهی وقتا چانیول دوست داشت اون لعنتی شیرین و تو بغلش جوری فشار بده که رد بازوهاش روی بدن کوچیک پری ریزنقش بمونه.
اخیرا بکهیون وقت هایی که تنها بودن از نگاه کردن بهش فرار نمیکرد و درعوض وانمود میکرد همیشه ازش عصبانیه...این کارش هربار باعث میشد چانیول بخواد گازش بگیره و بفهمه منشا اون همه خوشمزگی چیه...نکنه بکهیون و از عسل ساخته بودن؟ شاید رنگ چشم هاشم به خاطر همین عسلی بود!
اما اخرین جواب بکهیون از همه جالب تر بود.
"دوست دارم ازت عصبانی باشم و به تو ربطی نداره که دلیلش چیه!"
اگه نمیدونست واقعا چرا چشم های بهترین دوستش برق میزنن احتمالا ناراحت میشد از اینکه اون همیشه ازش عصبانی بود، اما چانیول هربار ازش دلیل عصبانیتشو میپرسید که بکهیون و اذیت کنه و دلایلشو بشنوه و بعد تو تنهایی خودش حسابی براشون ضعف کنه!
"داری به چی فکر میکنی که باعث شده انقدر احمقانه لبخند بزنی؟"
با صدای جونمیون از فکر بیرون اومد و خیلی سریع لب هاش به شکل یه خط صاف در اومدن.
"چی؟ هیچی!"
پری سلطنتی شونه ای بالا انداخت و کنارش نشست...نگاهی به کتابی که جلوش بود انداخت و میتونست شرط ببنده که چانیول هیچ ایده ای نداره که راجع به چیه!
"اوضاعت اینجا خوبه؟ هنوز تصمیم نگرفتی بیای قصر؟"
سرشو به دوطرف تکون داد:
"مگه اینکه دیوونه باشم که بخوام بیام قصر، اینجا همه چیز خوبه...همه وانمود میکنن بهم احترام میزارن و بعضیا بیشتر از قبل ازم متنفرن، اما حداقل فاصله شونو باهام حفظ میکنن"
توی نگاه جونمیون یه "دلم میخواد این بچه رو بکشم" خاصی بود که چانیول و مجبور میکرد بخنده.
"داری میخندی؟ اره، البته که باید بخندی! تو داری هرکاری میخوای انجام میدی و دردسر درست میکنی...منم باید مراقبت باشم و تا اینجا بیام و چون حالا همه میدونن که تو شاهزاده ای همه ی رقیبات دارن منو به چشم دشمن میبینن"
سرشو پایین انداخت و زمزمه کرد:
"من حتی اون رقیبایی که میگی رو نمیشناسم، هیچی از سیاست نمیفهمم و ازش خوشم نمیاد. ممنون که همیشه مراقبمی اما مجبور نیستی اینکار و بکنی"
KAMU SEDANG MEMBACA
Winged Rabbit / خرگوش بالدار🐰✨ (Completed)
Fantasiخرگوش بالدار🐰✨ 📌چانیول همیشه یه ادم معمولی بود...اما درست یک هفته قبل از تولد بیست سالگیش کمردرد وحشتناکی گرفت...و معمولی بودنش فقط تا روز تولدش ادامه داشت و بعد...اون بال داشت! رمنس💕فانتزی🧚🏻♂فلاف😻امپرگ👼🏻 چانبک🔥سولی🦄شیوچن😈