چانیول هیچوقت پرواز کردن توی نسیم خنک بهاری رو تجربه نکرده بود اما حالا که برای اولین بار فرصتش و به دست اورده بود، میتونست جزو بهترین لحظات عمرش ازش یاد کنه. البته حضور شخصی که کنارش پرواز میکرد هم توی حس فوق العادش بی تاثیر نبود!چند ساعتی میشد که برای رسیدن به مراسم تاجگذاری و ازدواج جونگده به راه افتاده بودن و با اینکه چانیول از نگاه نکردن به چشم های بکهیون خسته شده بود اما همین که حضورش و کنار خودش احساس میکرد بهش حس رضایت میداد. تمام تلاشش و به کار گرفته بود تا نگاهش و به اون دو گوی سرخ منحرف نکنه و توی همین چند ساعت به شدت دلتنگ شده بود. اما کاری نمیتونست بکنه چون ممکن بود یکی از همراهانشون متوجه ی نگاه اون دو بشه و جونمیون بارها تاکید کرده بود که نباید خطر همچین چیزی رو به جون بخرن! به همین دلیل، چانیول تا اون لحظه تحمل کرده بود...
"توی اون کیف چیه؟"
بکهیون بعد از مدت طولانی که به سکوت گذشته بود ناگهان پرسید و توجه چانیول و جلب کرد. شیطان به کیف کوچیکی که چانیول روی شونه ش انداخته بود نگاه میکرد هرچند که پری جوون حتی بدون دیدن اون نگاه میتونست منظورش و بفهمه.
"کتاب!"
چانیول تمام مدت کیفش و حمل کرده بود و حتی وقتی یکی از خدمه خواست بهش کمک کنه با صراحت جواب منفی داده بود! حتما چیز مهمی توی اون کیف بود که نمیخواست برای حمل کردنش به کسی اعتماد کنه، این چیزی بود که بکهیون از اول سفرشون بهش فکر میکرد اما جلوی خودش و گرفته بود تا نپرسه. نمیخواست یه شخص فضول دیده بشه اما دیگه نتونسته بود تحمل کنه! اگه اون کیف چیز مهمی برای چانیول بود پس باید میفهمید محتویاتش چیه!
"کتاب؟ پس بالاخره تصمیم گرفتی با جدیت درس بخونی؟"
لحن متعجب بکهیون پری جوون و به خنده انداخت اما چیزی نگفت. هر دو میدونستن همچین تصمیمی از جانب چانیول تا چه حد بعیده و البته حتی اگه همچین تصمیمی میگرفت، امکان نداشت در این حد به کتاب هاش اهمیت بده که حتی اجازه نده کسی برای جا به جا کردنشون بهش کمک کنه.
اما اگه چانیول نمیخواست جواب بده و سعی داشت با یه دروغ از جواب دادن سر باز بزنه، پس بکهیون هم اصرار نمیکرد. کی میتونست به بکهیون ثابت کنه که چانیول دروغ نمیگه و واقعا توی کیفش کتاب داره؟ فقط...نه کتابی که بکهیون انتظارش و داشت!
این بار وقتی به قلمرو شیاطین رسیدن، چانیول حس میکرد که شهر حتی از دفعه ی پیش هم زیباتر شده! شاید به خاطر شکوفه های بهاری بود و شاید هم تاثیر تزئینات و رنگ و لعابی بود که برای جشن تاجگذاری پادشاه جدید تدارک دیده شده بودن. هرچی که بود انقدر چانیول و بانشاط میکرد که به نگاه های خیره ی مردم اهمیتی نده...به هرحال اون ها همیشه بهش خیره میشدن!
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Winged Rabbit / خرگوش بالدار🐰✨ (Completed)
Fantastikخرگوش بالدار🐰✨ 📌چانیول همیشه یه ادم معمولی بود...اما درست یک هفته قبل از تولد بیست سالگیش کمردرد وحشتناکی گرفت...و معمولی بودنش فقط تا روز تولدش ادامه داشت و بعد...اون بال داشت! رمنس💕فانتزی🧚🏻♂فلاف😻امپرگ👼🏻 چانبک🔥سولی🦄شیوچن😈