چند دقیقه ای از زمانی که چانیول پیشنهاد پادشاه شیاطین و قبول کرده بود میگذشت، مسابقه ی خیره شدن بین اون دو هنوز ادامه داشت تا وقتی که صدای مین سوک از بیرون سالن شنیده شد:"سرورم، شاهزاده بکهیون و اوردم. اجازه ی ورود میدید؟"
پادشاه برای نگهبان سری تکون داد، در باز شد و دو شیطان باهم وارد سالن شدن. با فاصله ی چند قدم کنار چانیول ایستادن و محترمانه تعظیم کردن. بکهیون با لحنی چاپلوس پرسید:
"چی باعث شده که امروز افتخار دیدنتون و داشته باشم سرورم؟"
چانیول نگاهی به اون دو انداخت، بکهیون مثل همیشه لباسی مشکی رنگ به تن داشت که برخلاف لباس های چرم و ساده ی همیشگیش رگه هایی از رنگ قرمز تیره توی طرحش به چشم میخورد. با اینکه ساده بود اما در عین حال قدرتمندتر از همیشه نشونش میداد. از طرف دیگه، لباس مین سوک طیفی از رنگ بنفش روشن و تیره داشت و با اینکه توی تنش عالی بود اما مشخصا به گرون قیمتی مال بکهیون نبود.
صدای پادشاه توجه چانیول و از دو شیطان جوون گرفت:
"امروز توی قصرمون میزبان شخص خاصی هستیم، این پسر جوون شاهزاده ی قلمرو پری هاست، چانیول."
پادشاه با اشاره به چانیول و معرفی کردنش وانمود کرد خودش کسی نبوده که بکهیون و برای جاسوسی ازش فرستاده و ادامه داد:
"اون امروز با پیشنهاد عجیبی به اینجا اومده، ایجاد پیوند ازدواج بین خانواده های سلطنتی! و شخص مورد نظرش برای اینکار تو هستی."
بکهیون پوزخندی زد که از نظر چانیول مثل همیشه نبود.
"پیشنهاد ازدواج به نامزد ولیعهد این سرزمین؟ این یه بی احترامی بزرگ به خانواده ی سلطنتی محسوب میشه."
پادشاه به تایید حرفش سرتکون داد:
"برای همین تصمیم گرفتم این شاهزاده ی شجاع و ازمایش کنم..."
بین مکث کوتاه پادشاه، توجه مین سوک جلب شد و نگاهش که تا اون لحظه روی زمین بود و بالا اورد.
"چانیول قبول کرده که برای ثابت کردن خودش به عنوان عضو اینده ی این خانواده با مبارزی که من انتخاب میکنم تا سرحد مرگ بجنگه."
با شنیدن این جمله، چشم های درشت شده ی مین سوک روی زمین برگشت و صدای پرتمسخر بکهیون به گوش رسید:
"واقعا؟"
سرش و سمت چانیول برگردوند و با حالت طعنه امیزی بهش خیره شد:
"بی صبرانه منتظرم ببینم چطور خودش و ثابت میکنه!"
چانیول نگاه توی چشم های بکهیون و نمیشناخت، اون لحن و نگاه تمسخر امیز به طرز نگران کننده ای براش غریبه بودن. اما قبل از اینکه بیشتر به این موضوع فکر کنه صدای خیلی اروم و زمزمه وار مین سوک که بین اون دو ایستاده بود و شنید:
ESTÁS LEYENDO
Winged Rabbit / خرگوش بالدار🐰✨ (Completed)
Fantasíaخرگوش بالدار🐰✨ 📌چانیول همیشه یه ادم معمولی بود...اما درست یک هفته قبل از تولد بیست سالگیش کمردرد وحشتناکی گرفت...و معمولی بودنش فقط تا روز تولدش ادامه داشت و بعد...اون بال داشت! رمنس💕فانتزی🧚🏻♂فلاف😻امپرگ👼🏻 چانبک🔥سولی🦄شیوچن😈