بعضی از مردم وقتی اضطراب دارن نمیتونن بخوابن، بعضی هام میخوابن چون اضطراب دارن. و با اینکه چانیول خیلی دوست داشت جز دسته ی اول باشه چون به نظرش باکلاس تر بود اما متاسفانه یا خوشبختانه جز دسته ی دوم بود!برای همین چند ساعت بعد از طلوع خورشید با صدای ضربه هایی که به در اتاقش میخورد بیدار شد. به نظر میرسید نگرانش شده بودن.
"چرا شاهزاده هنوز بیدار نشده؟"
"ممکنه اتفاقی افتاده باشه؟"
"باید در و بشکنیم؟"
صدای محافظ های شخصیش که خارج از اتاق باهم بحث میکردن کمی هوشیار ترش کرد، بهرحال اونا توی قلمرو شیاطین بودن و صدمه دیدن توی یه مکان غریب خیلی راحت بود پس نگرانی اونها کاملا طبیعی بود. احتمالا فکر میکردن شاهزادشون مسموم شده یا به طرز وحشیانه ای به قتل رسیده! صدای شخص دیگه ای اونارو ساکت کرد:
"شاهزاده هنوز از اتاقش خارج نشده؟"
صدا متعلق به مین سوک بود. چانیول نگاهی به سر و وضعش کرد، واقعا شرم اور بود اگه بقیه میفهمیدن تا اون ساعت خواب بوده. به سرعت از جاش بلند شد و سعی کرد موهای بهم ریختشو مرتب کنه و در همین حین به سمت در رفت و با ناگهانی باز کردن در جمله ی پسر گربه ای رو نصفه گذاشت.
"نگهبان ها تمام شب اینجا بودن پس امکان نداره اتفاقی افتاده باشه...ممکنه این فقط به خاطر..."
وقتی در باز شد، شیطان بدون اینکه بهش نگاه کنه پوزخند زد:
"صبح بخیر!"
چانیول سرفه ی مصلحتی کرد تا صدای گرفته و خواب الودش و از بین ببره و با شاداب ترین لحنی که از خودش سراغ داشت جواب داد:
"صبح بخیر، ببخشید که نگرانتون کردم...من فقط...من..."
دنبال یه توجیح قابل قبول به جز خواب بودن میگشت اما چیزی به ذهنش نمیرسید. به نظر میرسید مین سوک به خوبی متوجه ی موقعیت شده بود و به طرز شگفت اوری به جای مسخره کردن خیلی سریع بحث و عوض کرد:
"پادشاهم تصمیم گرفتن تا یک ساعت دیگه با شما ملاقات داشته باشن، بهتره تا اون زمان خودتون و اماده کنید."
با نگاه کوتاهی به عقب، خدمه ای که پشتش ایستاده بودن و چانیول تا اون لحظه بهشون توجه نکرده بود با سینی های غذا توی دست هاشون وارد اتاقش شدن و پری جوون نتونست مانع دنبال کردن اون غذاهای خوشمزه با نگاهش بشه.
شیطان با لبخندی که کنج لب هاش خودنمایی میکرد مسیر رفتن خدمه رو با نگاه دنبال کرد و خطاب به چانیول گفت:
"امیدوارم از صبحانتون لذت ببرید."
نگاه چانیول برای لحظه ای روی شیطان خیره موند، اون کمی متفاوت به نظر میرسید. ظاهرش مثل روز گذشته بود اما نوع برخوردش کمی سردتر شده بود، احتمالا سعی میکرد جلوی بقیه خوددار تر باشه تا مبادا کسی درمورد دیدار دیشبشون چیزی بفهمه.
BẠN ĐANG ĐỌC
Winged Rabbit / خرگوش بالدار🐰✨ (Completed)
Viễn tưởngخرگوش بالدار🐰✨ 📌چانیول همیشه یه ادم معمولی بود...اما درست یک هفته قبل از تولد بیست سالگیش کمردرد وحشتناکی گرفت...و معمولی بودنش فقط تا روز تولدش ادامه داشت و بعد...اون بال داشت! رمنس💕فانتزی🧚🏻♂فلاف😻امپرگ👼🏻 چانبک🔥سولی🦄شیوچن😈