Part 27

2.1K 540 153
                                    


سفر اکتشافی چانیول واقعا خسته کننده شده بود...بکی خودشو بهش نشون نمیداد و اونم از صحبت کردن با کسی که جوابشو نمیداد خسته شده بود. اولش برای اذیت کردن شیطان، با بیشترین سرعتی که از خودش سراغ داشت پرواز کرده بود اما بعد ترسیده بود که نکنه بکی گمش کرده باشه و سرعتشو خیلی خیلی پایین تر از حد معمول اورده بود!

بکهیون هم فقط از دور به شیطنت های اون پری نگاه میکرد و ناخوداگاه لبخند میزد...محو لحظه ای میشد که چانیول بال هاشو باز میکرد و با اون عظمت و زیبایی توی اسمون تکونشون میداد...و انگار با تک تک پر های روی بال هاش به زمین و زمان فخر میفروخت! و البته که حق داشت. اما بیشتر از اون، بکهیون عاشق وقت هایی بود که چانیول درنهایت بامزگی باهاش حرف میزد با اینکه میدونست جوابی نمیگیره...از اب و هوا، درس هاش، احساساتش و هرچیز دیگه ای که توی ذهنش بود میگفت و بکهیون میتونست تمام روز بهش گوش بده بدون اینکه خسته بشه...

نزدیک ظهر بود و هردوشون میدونستن به مقصد نزدیکن...اما هرچقدر به "قصر سوخته" نزدیک تر میشدن اسمون تاریک تر میشد تا وقتی که چانیول متوجه شد چند متر جلوتر اصلا قابل دیدن نیست! اولش فکر کرد ابرهای بارونی اون منطقه رو تاریک کردن و وقتی فهمید بارونی در کار نیست که واردش شده بود...جوری که انگار توی اسمون جهنم درحال پرواز بود با دود احاطه شده بود...فقط چند ثانیه مونده بود تا سد مقاومتش بشکنه و به خاطر سردرد ناشی از تنفس اون دود غلیظ سقوط کنه که مچش توسط یه دست ظریف گرفته شد و اون و به بیرون از دود، جایی روی زمین کشید...

پری جوون با تمام وجود سرفه میکرد تا کمی حالش بهتر بشه...حالا مفهوم قصر سوخته رو میفهمید...اون قصر لعنتی واقعا داشت میسوخت!
وقتی بالاخره تونست به اطرافش نگاه کنه متوجه شد زمینی که روش قرار داشتن هم کاملا سوخته بود و تا جایی که میشد دید فقط خاک بود و سنگ...به معنای واقعی کلمه، جهنم!

رو به بکهیونی که با اخم به اطرافش نگاه میکرد و چند لحظه پیش نجاتش داده بود کرد و سعی کرد حین حرف زدن سرفه نکنه:

"ممنون، متوجه نشدم که اونجا پر از دوده!"

"البته که متوجه نشدی! برای اینکه اصلا فکر نمیکنی و فقط میری جلو...میتونستی اونجا بمیری!"

شیطان صداشو بالا برده بود اما نه اونقدر که فریاد حساب بشه...تند تند نفس میکشید تا عصبانیتش از بین بره، مثل همیشه، بهش نگاه نمیکرد و چانیول روی این حساب گذاشتش که از عصبانیت چشم دیدنش و نداره!

"اما من نمیمیرم...تو اینجایی پس هیچ خطری منو تهدید نمیکنه"

زمزمه ی چانیول با اون لحن گناهکار که به گوشش رسید حتی عصبانی ترش کرد:

Winged Rabbit / خرگوش بالدار🐰✨ (Completed)Where stories live. Discover now