◇ژویانگ◇
جی یانگ که افراد تو پایگاه رو با زنگی خبر کرده بود با اخم ریزی داشت باهاشون حرف میزد و در همون حین بود که ژویانگ بهش رسید و پشت سرش ایستاد و دستش رو تو جیبش برد. شاید جی یانگ حضورش رو حس نمیکرد اما افرادی که میدیدنش چشاشون گرد شده بود.
اینکه ژویانگ داره باهاشون به ماموریت میاد رو یه افتخار برای خودشون میدونستن و سعی میکردن محکم تر از همیشه حرفای جی یانگ رو تایید کنن تا مورد تایید ژویانگ واقع بشن.
با تموم شدن حرفاش به ساعتش نگاه کرد. تقریبا دیگه باید میرفتن. ژویانگ اخمی کرد و وقتی افراد رو خشک شده و جی یانگ رو بدون صدا دید داد زد:
-منتظر چی هستین؟ برین سوار ماشیناتون شید. راه میوفتیم!
جی یانگ که از شنیدن صدای ژویانگ بالا پریده بود، شوکه شده بود و همین باعث منقبض شدن بیشتر رگای ژویانگ شد و با خشم بهش نگا کرد:
-نمیخوای که دیر برسیم برای دستگیریش؟
جی یانگ با دست پاچگی تند تند سر تکون داد و دوتا پا داشت دوتای دیگم قرض کرد و داخل اتاقش رفت. لباساش رو به محض بسته شدن در از تنش خارج کرد و با لباس مخصوص عملیات عوض کرد.
با تموم شدن کارش با دو بیرون دوید و در حین راه رفتن بند لباساش رو میبست و وارد آسانسور شد. تا حالا اینجوری ژویانگ رو سلطه گر رو خودش ندیده بود و فکر نمیکرد خشم این پسر یه روز نصیبش بشه و این ترسونده بودش.
با رسیدن به پارکینگ سریع از اسانسور بیرون دوید و سوار ماشین جلویی که مطمئن بود ژویانگ داخلش قرار داره شد و در رو بست. میتونست قسم بخوره هنوز در بسته نشده بود که ژویانگ پاش رو روی گاز فشار داد و ماشین از جاش کنده شد.
ژویانگ با باز شدن در و سنگین شدن ماشین راه افتاده بود و همینطور پاش رو روی گاز فشار میداد. میدونست که این سرعت برای روندن تو پارکینگ فروشگاه مجاز نیست اما کو گوش شنوا؟
جی یانگ هنوز در حال نفس نفس بود که با دیدن سرعت بالای ماشین چشاش تقریبا داشت از کاسه در میومد و نفسش رو حبس کرده بود. بلاخره با بیرون اومدن از اون پارکینگ دایره مانند نفسش رو رها کرد اما سرعت ماشین بیشتر شد.
ژویانگ از آیینه به ماشینایی که دنبالش بودن و کمی ازش عقب افتاده بودن نیم نگاهی کرد و اخم کرد. امیدوار بود بوون کارش رو درست انجام بده و متوجه شده باشه که باید چیکار کنه.
بعد از دو دقیقه با حس رسیدن پشت چراغ قرمز با اینکه برای ژویانگ فرقی نمیکرد اما برای اولین بار ایستاد و ماشینا همه پشتش ایستادند.
سرش رو سمت جی یانگ چرخوند و بهش خیره شد و همزمان چند تا حس بهش هجوم اوردن. دلتنگ بود، درد داشت.. حس خیانت و انتقام.. چیزی درونش به لرزه در اومده بود. قلب و عقلش باهم مسابقه گذاشته بودن.
![](https://img.wattpad.com/cover/226273476-288-k196458.jpg)
YOU ARE READING
♡ Silent for 13 yaers 1 & 2 ♡
FanfictionWrite by ARALIA FULL PART 1 آپدیت فصل دوم پنجشنبه ها همچنین میتونید آپدیت این فیک رو در چنل @YizhanStories در تلگرام هر سه شنبه ساعت ۸ شب دریافت کنید.. یعنی دو روز زودتر از آپدیت واتپد! Copel: Yizhan ♡مقدمه♡ اینجا چی کار میکردم؟! الان.. این لحظه...