#part13

371 91 10
                                    

با تموم شدن کلاس بچه ها یکی یکی از کلاس خارج شدن و ژان سریع وسایلش رو داخل کوله اش انتقال داد و سرش به کارش گرم بود و ییبو محو نگاه کردن به حرکاتش بود که صدای ژنگ یو از کنارشون بلند شد:



-جناب وانگ؟



ییبو و ژان همزمان نگاهشون رو به فرد مقابلشون دادن و ییبو با دیدنش لبخندی زد:



-بله؟



ژان کوله اش رو روی دوشش انداخت و پشت ییبو مخفی شد و سرش رو پایین انداخت و ژنگ یو با دیدن کارش لبخند محوی زد و کتابی رو سمت ییبو گرفت:



-این یکی از کتاب های مورد علاقه من در رابطه با این رشته است.. میتونید مطالعه اش کنید و بیشتر باهاش آشنا بشید.



ییبو حیرت زده کتاب و ازش گرفت و دست روش کشید:



-ولی.. چجوری قراره بهتون پسش بدم؟



ژنگ یو لبخندی زد و به ژان اشاره کرد:



-میتونی وقتی تمومش کردی با این پسر یه روز دیگه بیای دانشکده و گشت بزنی.. اینبار به ضمانت من.. همون موقعم کتاب و برام بیارین.



ژان لبخندی روی لبش نشست و بدون اراده و ناخودآگاه با شوق از پشت ییبو بیرون اومد:



-واقعا؟



ژنگ یو و ییبو با تعجب بهش خیره شدن که تازه متوجه کارش شد و گونه هاش رنگ گرفت و سرش رو پایین انداخت و عقب رفت.. ییبو به حالاتش خیره شد و ناخودآگاه لبخند عمیقی روی صورتش نشست.. اون دچار شوک نشده بود و این یعنی روند درمانی که ییبو داشت باهاش پیش میرفت داشت بهتر و بهتر عمل می کرد.. سمت ژنگ یو برمی گرده:



-پس چند روز دیگه میبینمتون.



ژنگ یو سر تکون داد و سمت میزش رفت و ییبو سرش رو به طرف ژان چرخوند و بند کوله پشتی ژان و کشید و دوید و از کلاس خارج شد.. ژان با حیرت به کار ییبو خیره شد و دنبالش کشیده شد و به کوله پشتی ای که رابط بین دستاشون بود خیره شد و پلک زد و آروم زمزمه کرد:



-نباید بترسم نه.. اون مراقبمه.. بهم آسیب نمیزنه.



سرش رو بالا اورد و به ییبو که لبخند به لب داشت خیره شد. ییبو لبخند عمیقی از اینکه ژان مخالفتی نکرده بود و همراهش اومده بود زد و زیر درخت بزرگی ایستاد که اطرافش خلوت بود و به بچه ها که توی حیاط پخش میشدن نگاهی انداخت و سرش رو طرف ژان چرخوند:



-چند روز پیش.. همینجا.. توی همین مکان.. از اینکه همراه بچه ها توی حیاط باشی ترسیدی و دچار شوک شدی.. چند روز پیش منو برای اولین بار اینجا دیدی و از اینکه انقدر نزدیکت بودم ترسیدی..



پلک زد و لبخند محوی زد:



-ولی الان اینجایی.. کنار من.. میون بچه ها.. میبینی.. همه چی خوبه.. آسیب ندیدی.. کسی اذیتت نمیکنه.

♡  Silent  for 13 yaers 1 & 2 ♡ Donde viven las historias. Descúbrelo ahora