#part21

404 84 7
                                    

شیچن با صدای فردی که دوید توی کازینو و داد زد که تصادف شده به خودش اومد و وقتی دید مسئول کازینو میدوعه بیرون پوفی کشید و برای اینکه در صورت گم شدن چیزی تهمت دزدی بهش نزنن شیشه مشروب به دست از کازینو خارج شد و همونطور که سرش گیج میرفت کنار خیابون شروع به راه رفتن کرد و بی اهمیت به صحنه تصادف خیره شد و خواست توی کوچه دیگه ای بپیچه که یه لحظه حس کرد ماشین براش آشناست پس برگشت و دوباره نگاه کرد و وقتی نصفه پلاک ماشینو دید شوکه چند قدم جلو رفت که با جسم مردی که کنار ماشین خورد شده نشسته بود و‌ دستش رو به سر خونیش گرفته بود رو به رو شد و مردم رو کنار زد و جلوتر رفت و کنارش نشست و با شوک بهش خیره شد و بعد چند لحظه دستش رو دراز کرد و سرش رو بالا اورد و باهاش چشم تو چشم شد و گنگ و با حیرت بهش خیره شد و اشک از چشماش سرازیر شد:

-آ یائو

منگ یائو گیج چشماش رو باز میکنه و با دید تار به مرد رو به روش زل میزنه و چند بار پلک میزنه و با واضح شدن دیدش و دیدن شیچن اشک از گوشه چشمش میچکه و خودش رو توی بغل شیچن پرت میکنه و شیچن مبهوت اون و به آغوشش میکشه و دستش رو توی موهای خونیش فرو میکنه و مستی از سرش میپره و ترسیده داد میزنه:

-زنگ بزنید آمبولانس.

منگ یائو با درد ناله می کرد و صدای همهمه مردم و دوربینای دستشون و آژیر پلیس و آمبولانس اطراف رو پر کرده بود و این شیچن رو بیشتر ترسونده بود.

چند لحظه ای به منگ یائو که بیهوش شده بود خیره میشه و با شنیدن صدای پرستاری که بزور از منگ یائو جداش کرد و عقب روندش دست از نگاه کردن بهش برمیداره و‌ کمکشون میکنه تا به تخت ببندنش و سوار آمبولانسش کنن.

با تموم شدن کارشون کنار پرستارا میشینه و وقتی شکایت میکنن که باید پیاده بشه سرشون داد میزنه و پرستارا ناچار میشن بهش اجازه بدن و آمبولانس راه میوفته.

تموم مدت تک تک کارای پرستارارو زیر نظر داشت و با چشمای اشکی به منگ یائو خیره بود و نگران اسمش رو زیر لب زمزمه می کرد.

◇چجوری باید برگردم؟◇

منگ یائو توی سالن ورزش دانشکده ایستاده بود و به رو به روش خیره بود. به دوتا پسری که باهم به شوخی دعوا می کردن و خنده رو روی لب افراد توی سالن مینشوندن.

قدمی جلو میره و بهشون نگاه میکنه و از کاراشون لبخندی میزنه و لباش رو از هم فاصله میده تا صداشون کنه ولی با شنیدن صدای کسی از پشت سرش کنجکاو سمتش برمی گرده:

-شیچن.. ییبو؟

منگ یائو با دیدن فردی که رو به روشه رنگش میپره و پاهاش سست میشه و اروم زمزمه میکنه:

-اگه من منگ یائو هستم.. پس اون کیه؟!

درسته.. منگ یائو الان رو به روی پسری هم شکل خودش ولی با قد کوچیکتری ایستاده بود و هردو انگار بهم خیره بودن. پسر رو به روش خنده به لب قدمایی به جلو برمیداره و‌ انگار که کسی جلوش نیست از منگ یائو عبور میکنه و منگ یائو با چشمای گرد به خودش خیره میشه و روی زمین میوفته و‌ دستش رو بالا میاره و به شفافیتش خیره میشه و انگشتاش شروع به لرزیدن میکنه و ترسیده به اطراف خیره میشه و رو زمین عقب عقب میره:

♡  Silent  for 13 yaers 1 & 2 ♡ Donde viven las historias. Descúbrelo ahora