رانندگی در مستی

2.9K 80 20
                                    

❌واحــد شمــاره هشــت❌:
#پارت328

با این لباس و آرایشم خیلی توی چشم بودم و چشم پسرای زیادی به سمتم میومد منم احساس خوبی نداشتم.

دستپاچه بودم و نمیدونستم چیکار کنم گوشیم روی میز بود ناگهان زنگ خورد اسم ارباب رو روی صفحه دیدم تمام بدنم لرزید تا اومدم برم توی یه اتاقی جواب بدم دستم خورد و وصل شد.

لحظه وصل شدن تماس صدای خنده پسرا توی جمع خودشون کنار دخترا بلند شد

+ کجایی تو چرا صدای خنده پسر میاد
- اصلا خودمم نمیدونم چی شد یهو اینا اومدن
+ آدرس اونجا رو وقتی قطع کردم برام بفرست وگرنه پیدات میکنم اون جشنو تبدیل به عزات میکنم.

با دستای لرزون آدرس رو براش فرستادم اونقدر هول بودم که یکی دو بار غلط نوشتم و دوباره ارسال کردم.

توی یکی از اتاق ها مشغول پوشیدن لباسام بودم کمی دیر کرد جرات اینو هم نداشتم بهش زنگ بزنم روی صندلی چوبی نشسته و منتظر بودم.

چند دقیقه بعد الهه وارد اتاق شد و منو دید که از گریه ریملام توی صورتم ریخته

الهه : ببین با خودت چیکار کردی

یه دستمال کاغذی از روی میز برداشت و صورتمو پاک کرد
- چرا نمیاد نکنه از اومدن پشیمون شده و منو اینجا ول کرده
الهه : نه میاد الناز هم بیرون سراغتو میگیره
- بهش چی گفتی
الهه : گفتم آقا مسعود ناراحت شده تو تنها اومدی
یهو گوشیم زنگ خورد ارباب بود و صدامو صاف کردم
+ پلاک ۳۶؟ من جلوی درم باز کن
- مگه میاین داخل؟
+ آره

به محض قطع کردن الهه رو فرستادم تا درو باز کنه خودمم از توی اتاق بیرون نیومدم و چند دقیقه بعد در باز شد ارباب و الهه وارد شدن.

ارباب با موهای مرتب و صورت تراشیده با یه تیپ کاملا متفاوت شلوار طوسی جذب ، یه پیراهن مشکی آستین کوتاه ، یقه باز و بوی عطرش منو محو خودش کرد.

+ چرا لباساتو پوشیدی
- مگه نمیخواین بریم؟
+ تیپ من به کسایی میخوره که میخوان برن؟
- نه اصلا
+ پس هرکار داری بکن سریع بیا بیرون

من مات و مبهوت بودم نمیدونستم چی داره میگذره الهه هم متعجب تر از من بود اما سریع لوازم آرایشمو از توی کیفم درآورد و جلوم ایستاد و صورتمو آرایش کرد

الهه: چه خوشتیپ شده چه سریع این همه کار کرده
- زهرمار من توی شوکم
الهه : انگار که اوضاع خوبه
- الان آرامش قبل طوفانه مطمئن باش

صورتمو توی آینه نگاهی انداختم الهه کارشو خوب بلد بود و از آرایشم خوشم اومد مانتو و شالمو درآوردم و نگاهی به دامن کوتاهم کردم و به الهه خیره شدم

الهه : بمیری با این لباس انتخاب کردنت
- بابا من چه میدونستمممم توعه بی شعورم نگفتی

...Where stories live. Discover now