تاوان

17.2K 276 3
                                    

#پارت8
واحد شماره هشت

هنوز یه ساعت به ۵ مونده بود و من آماده بودم که حرکت کنم باز هم استرس و هیجان سراغم اومد و فکر اینکه چه لحظاتی رو قراره سپری کنم.تاکسی رسید و سوار شدم دیگه این بار کاملا آدرس رو بلد بودم توی راه همش به اتفاقات امروز فکر میکردم و به اینکه چجوری موضوع آرش رو به ارباب بگم یا اگه نگم چجوری خودم حلش کنم توی همین فکرا بودم که متوجه نزدیک شدن به خونه ارباب شدم پیاده شدم از تاکسی و آیفون رو زدم و در باز شد میدونستم کجا برم طبقه سوم واحد هشت.
از آسانسور اومدم بیرون به جلوی در که رسیدم نیمه باز بود وارد شدم و کفشامو درآوردم و توی جاکفشی گذاشتم یکم که داخل رفتم ارباب رو دیدم که روی مبل نشسته و کلی کاغذ جلوش روی میزه و داره یکی یکی نگاه میکنه.
- سلام
+ سلام برو توی اتاق لباست اونجاس
اصلا به حتی یه ذره هم نگاه نکرد به سمت اتاق رفتم همون اتاقی که یبار داخلش شدم و معاینه م کرده.چشمم به
روی تخت افتاد قلاده چرمی من با یه نیم تنه قرمز که قسمت سینه هاش توری بود و طرح داشت با یه شورت هم رنگ نیم تنه که اونم جلوش توری بود با دیدنش ازش خوشم اومد.
لباسامو دراوردم و اونارو پوشیدم قلادمم بستم به گردنم و بندشو به دندون گرفتم و چهار دست و پا از اتاق اومدم بیرون و به سمت مبل ارباب رفتم.
وقتی رسیدم هنوز سرش توی کاغذاش بود یه نگاهی به من کرد و قلادمو از لای دندونم گرفت و منو کشوند جلوی مبل و پاهاشو گذاشت روی کمرم و تکیه داد.سنگینی پاهای ارباب روی کمرم رو دوس داشتم و حالا من میز زیر پای اربابم بودم.
یه لحظه اتفاقات امروز و آرش توی ذهنم اومد بی اراده برگشتم سمت ارباب که پاهاش از کمرم سُر خورد پایین و نگاه مضطربم به سمتش رفت کاغذاشو از صورتش آورد پایین و با عصبانیت نگاهم کرد انگشتاشو لای قلاده و گردنم برد و سرمو آورد بالا راه تنفسم سخت شده بود
+ چه غلطی کردی؟؟؟
- ببخشید ارباب ببخشید نفهمیدم ببخشید توروخدا
+ نفهمیدی؟؟ تاوان نفهمیتو باید بدی
بلند شد و همونجوری منو رو زمین کشوند و من نفس کشیدنم سخت بود و به سمت اتاق رفت توی اتاق بلندم کرد و روی تخت خمم کرد و شورتمو به شدت کشید پایین و به سمت کمد رفت.
یه کمربند چرمی رو آورد و دولا کرد سر و ته کمربندو بهم نزدیک کرد و یهو کشید بی اراده بدنم تکون خورد میترسیدم اما میخواستم امتحانش کنم.
+ ۵ تا ضربه که خودت میشماریش
ضربه اولو زد کونم سوخت و خودمو جمع کردم
- ۱ آیییی اربااااب
-۲...۳...۴...۵
ضربه پنجم رو که زد حس پارگی اون قسمت پوستم بهم دست داد درد شدیدی داشتم اشکام ریخت ولی یه چیزی درونم بود یه چیزی مثل ارضا شدن حسم اونم فقط به دست اربابم و من این حس رو دوس داشتم.
گلومو گرفت و سرمو آورد بالا و توی گوشم گفت
+ یه میز هیچوقت تکون نمیخوره حالیت شد؟
- بله ارباب فهمیدم
دستشو روی کونم کشید و ماساژش داد و برد لاش و رفت سمت کسم انگشتشو به تمام کسم رسوند و مالوندش حالا درد و شهوت داشت ادغام میشد.
منو برگردوند و روی تخت خوابوند دستشو برد لای پام و بعد از چند ثانیه مالوندنش خیس شدم دستامو به دستبند تخت بست و محکم‌ کرد.پاهامو آورد بالا و توی شکمم جمع کرد و صورتم لای پاهام بود با طناب مچ پاهامو بست و کشید تا به گیره دستبند ببنده حالا علاوه بر حس خیسی لای پام میتونستم ببینمش.
فشار روی رونام زیاد بود به سمت کمد رفت و یه چیزی آورد توی دستش رنگ مشکی کلیدشو که زد فهمیدم ویبراتوره و تمام تنم یهو آتیش گرفت دستشو برد لای پام و روی حساس ترین نقطه بدنم گذاشت با اولین تماس ویبراتور با کسم خیسی اون چندین برابر شد با فشارش داشتم روانی میشدم و بی اختیار جیغ میزدم با فشار دوم تمام تنم لرزید و جیغ بلندی زدم و ارضا شدم.
تمام عرق بدنم سرد شد و نفسم به زور بالا میومد هیچوقت اینجوری ارضا نشده بودم تمام درد کمربند رو فراموش کرده بودم.
طناب و دستبندمو باز کرد ولی هنوز قلادم دور گردنم بود بند قلاده رو گرفت و من از تخت اومدم پایین با نگاهش فهمیدم که باید چهار دست و پا شم بند قلادمو کشید و من پشت سر ارباب دنبالش رفتم از اتاق که اومدم بیرون اون به سمت اتاق بغلی رفت که همیشه درش بسته بود.
در اتاق رو باز کرد و من برای اولین بار وارد اونجا میشدم یه تختدچوبی دو نفره بزرگ با روتختی قرمز و با کلی وسایل مختلف داخل اتاق مثل میز کامپیوتر و آینه قدی و کمد لباس و یه آباژور ایستاده کنار تخت و یه میز با دو کشو بین تخت و آباژور.سرمو که یکم بالا آوردم دوتا دستبند روی سر تخت وصل شده بود قلادمو گرفت و بلندم کرد زیپ پشت نیم تنمو باز کرد و از تنم درآورد حالا کاملا جلوش لخت ایستاده بودم و اون نگاهشو از چشمام به سمت تمام بدنم برد گلومو گرفت و روی تخت پرتم کرد و به پشت افتادم روی تخت حسی که اون لحظات داشتم قابل توصیف نبود شهوت،ترس،هیجان همه چی باهم قاطی شده بود.

چشماش به من بود و اخمش هم جذاب بود و هم ترسناک دکمه های پیرهنشو دونه دونه به آروم باز کرد

ادامه دارد...

...Where stories live. Discover now