کفش دخترونه

2.6K 75 33
                                    

❌واحــد شمــاره هشــت❌:
#پارت356

آرزوی من نزدیک به واقعیت بود اونقدر نزدیک که هر لحظه خودمو در همه لحظات در کنار اون میدیدم.لحظاتی که مثل یک رویا در ذهنم متصور شدم از ابتدای شروع یک زندگی تا تصور بچه دار شدن و میانسالی و حتی پیری.

آرزوی من در نزدیک ترین نقطه خودش قرار داشت من خودمو برای همه چی آماده کرده بودم انگار وارد یک دوره خاصی از زندگیم میشدم دیگه خبری از اون ناپختگی نبود دیگه اثری از اون نگینی که زنگ آیفون واحد هشت رو با ترس فشار داد وجود نداشت.

من بزرگ شدم همه اون ترس روزهای اول تبدیل به جرات و این جرات تبدیل به خواستن شده بود خواستن کسی که برای داشتنش خیلی تلاش کردم از اولین باری که جلوش زانو زدم و خودمو تسلیمش کردم تا وقتی که برای داشتنش با خودش جنگیدم.

توی هیچ دوره از زندگیم خودمو ضعیف تصور نکردم حتی وقتی که با حسی که داشتم وارد اون خونه شدم در هیچ کدوم از لحظه های با اون بودن احساس پوچی نداشتم با اینکه خودمو بهش سپردم اما منو تغییر نداد اون فقط منو عاشق خودش کرد.

من نگین بودم نگینی که هیچکس جرات مخالفت با اون رو نداشت نگینی که جلوی هیچکس سر خم نکرد و هیچ جا حسش باعث نشد ضعیف باشه.

اما این نگین بالاخره زانو زد روبروی آدمی که تمام عمر در خیالات خودم تصورش کردم آدمی که سخت اما مهربون ترسناک اما هیجان انگیز ، جدی اما عاشق بود.

شاید هیچوقت ازش اینو نشنیدم که دوسم داره اما فقط کافی بود به چشاش خیره بشم تمام احساساتش توی چشاش قابل خوندن بود کافی بود دستشو لمس کنم وقتی دستمو محکم توی دستاش میگرفت کافی بود بغلش کنم وقتی محکم منو به خودش فشار میداد.

بعضی حرفاش هیچوقت از ذهنم بیرون نمیره و وقتی به چشمای خودم توی آینه نگاه میکنم اون جملات خودکار برام مرور میشه

+ نگین
- جانم
+ روز اولی که اومدی پیشم فکر کردم لنز گذاشتی
- واقعا؟؟
+ آره با خودم گفتم اینو ببین لنز گذاشته حالا چی میشد چشای خودشو نشون میداد
- واااای خببب؟؟
+ هیچی دیگه فهمیدم چشای خودته
- چشامو دوس داری؟
+ آره خیلی از دیدنشون سیر نمیشم

من چجوری میتونستم عاشقش نشم وقتی جوری حرف میزد انگار از اعماق وجودش ابراز میکنه.
هر زمانی که جلوش لباس عوض میکردم از پشت بهم میچسبید و کمرمو میگرفت و خودشو بهم میچسبوند هیچوقت دستای گرمشو روی پوستم فراموش نمیکنم

- دقت کردی هروقت شلوارمو میپوشم میای پشت سرم و دستاتو روی کمرم میذاری
+ اگه انحنای کمر خودتو از دید من ببینی همین کارو میکنی
- اگه توام لمس دستاتو از دید من ببینی همیشه همین کارو میکنی

انگار من توی دستای اون بزرگ شده بودم و از یه دختر بچه شیطون تبدیل به دختری بالغ و عاشق شدم رفتار و شخصیت اون با من کاری کرد که برای خودم ارزش قائل باشم و این ارزش رو به اون هدیه بدم.

...Where stories live. Discover now