بیمارستان

11.6K 150 23
                                    

#پارت49
ترس تمام وجودمو گرفت لبام نیمه باز بود و به اخمشو و چشمای خواب آلودش نگاه میکردم تا اومدم حرفی بزنم سیلی محکمی روی صورتم زد جوری که کتاب از دستم افتاد و به عقب پرت شدم صداش خش دار بود همین ترسمو بیشتر کرد
+ هم بیدارم کردی هم کتابو انداختی
- اربااب بببخشیید
خم شدم کتابو از روی زمین بردارم موهامو از پشت گرفت و به سمت اتاق بازی هولم داد منو روی تخت انداخت به پشت خوابیدم مچ های پامو گرفت و بالا داد پلاگ رو یهو بیرون کشید سوزش عجیبی داشت سعی کردم صدام درنیاد پاهامو ول کرد و جفت پاهامو به پابند های وصل شده به تخت و مچ های دستمو بالای سرم آورد و به دستبندهای چرمی تخت بست کاملا قفل شده بودم هیچ حرکتی نمیتونستم بکنم به سمت تخته چوبی روی دیوار رفت و به چند نمونه شلاق هاش نگاه میکرد یکیشونو برداشت رشته هاشو توی دستش جمع کرد و کشید انگار باب میلش نبود دوباره سر جاش گذاشت بعدی رو برداشت این یکی رشته های باریک تر اما بلندتری داشت و برگشت و به من نگاه کرد.
آب دهنمو قورت دادم به خیال اینکه روی ک.سم میزنه پاهامو یه تکون کوچیک دادم یه پوزخندی زد شلاقو برد بالا و محکم روی سینه هام زد مثل کسایی که زیر آب در حال خفه شدن هستن نفسم بالا نمیومد دلم میخواست جیغ بکشم ولی حتی جرات درآوردن یه صدای کوچیکم نداشتم از خودم سوال میپرسیدم که چجوری ضربه اولش به این شدت و محکمی میتونه باشه شلاقو دوباره بالا برد چشامو بستم و بهم فشار دادم منتظر ضربه بودم اما نزد چشامو باز کردم تا ببینم چی شده ارباب با دیدن باز شدن چشمام ضربه دوم رو محکم تر از قبل روی سینه هام زد اون قسمت از بدنم حس میکردم آتیش گرفته.
ارباب با دیدن این صحنه خنده بلندی کرد اولین بار بود اینجوری میخندید تمام خنده ش از روی سادیسمش بود وحشتم از قبل بیشتر شد بین خنده هاش یهو دستشو بالا برد و ضربه سوم رو زد تا حالا اینجوری ندیده بودمش جنون اون ترس رو به من منتقل میکرد.
ضربه چهارم و پنجم رو زد و من نگاهی به سینه هام انداختم اونقدر سرخ شده بود که هر لحظه ممکن بود ازش خون به بیرون بزنه شلاقشو سر جاش گذاشت سمت من اومد قفل پابند و دستبند رو باز کرد و در حال رفتن به بیرون اتاق بود
+ بیا بیرون
- چشم آقا
لبه تخت نشستم دستامو روی سینه هام گذاشتم از شدت سوزش نتونستم بیشتر دست بزنم پایین اومدم و به بیرون اتاق رفتم ارباب توی پذیرایی وایساده بود و چیزی توی دستش بود با انگشتش به روبروش اشاره کرد تا بایستم همین کارو کردم به پشت سرم رفت چیزی جلوی چشام آورد و چشامو بست فهمیدم اون چیزی که توی دستش دیدم چشم بند بود کف دستامو به بالا آورد روی هر کودومش دوتا کتاب گذاشت
+ بهتره نیفته
- بله آقا
خیلی ترسیده بودم ممکن بود کتابا بیفته ولی خودمو نگه داشتم هیچ جارو نمیدیدم فقط صدای قدم های ارباب شنیده میشد و میتونستم حدس بزنم کجاس ولی زیاد طول نشکید که اون با روشن کردن موزیک تمام حواسمو از بین برد دیگه حالا نمیتونستم بفهمم کجای من وایساده استرس و اضطرابم اونقدر زیاد شده بود که کتابای روی دستام میلرزید.
صدای موزیک نمیذاشت حواسمو جمع کنم به همین چیزا فکر میکردم که کمربند ارباب روی باسنم خورد و تکون شدید خوردم و نزدیک بود تعادلم بهم بخوره ولی کتاب هارو روی دستام نگه داشتم دلم میخواست جیغ بزنم و گریه کنم ولی اینکارم باعث عصبانیت اون میشد.
وقتی خودمو صاف نگه داشتم پنجه های پامو به زمین فشار دادم و منتظر ضربه بعدی شدم انتظاری که حتی نمیتونستم بفهمم چه موقع و کجای بدنم قراره اتفاق بیفته تا فشار پنجه هامو از روی زمین برداشتم ارباب با شدت زیادی کمربندشو زیر باسنم و روی رونم زد این بار خودنو نگه داشتم ولی پشت پاهام میسوخت و بدنم میلرزید.
بدتر از همه این ها اون موزیک لعنتی بود که نمیذاشت تمرکز کنم توی ذهنم ضربه های بعدی رو حدس میزدم و بازم اشتباه کردم و این بار روی ک.سم زد و همین باعث شد جیغ خفه ای بکشم احساس سوزش اون قسمت به قدری بود که ممکن بود بی اختیار جیش کنم.
دیگه خبری از ضربه های بعدی نبود صدای موزیک قطع شد گوشام هنوز صداهای کم رو نمیشنید با صدای در کمد توی اتاق بازی فهمیدم ارباب اونجاست صدای قدم هاشو شنیدم نزدیکم شد روبروم ایستاد نفس هاشو حس میکردم وقتی گیره رو به نوک سینم زد فهمیدم قصدش چی بوده درد و سوزش شلاق ها حالا هم گیره حتی میترسیدم ازش عذرخواهی و التماسش کنم.
انگار به همین جا ختم نمیشد با کف دستش کنار رونم زد که پامو باز کنم با گذاشتن ویبراتور روی ک.سم فهمیدم قراره لحظات سختی رو تجربه کنم روشنش کرد و بی اختیار پامو جمع کردم
+ پاتوووو باااز کن
با فریادش جا خوردم و سریع پامو باز کردم لرزش ویبراتور روی ک.سم بیشتر میشد دیگه صدام درومد کتابها روی دستام تکون میخوردن به هر زحمتی نگهشون داشتم.لای پام خیسه خیس بود نزدیک ارضا بودم و صدام بیشتر شده بود ارباب اینو میدونست و ویبراتور رو برداشت صدای گذاشتنش روی میز رو شنیدم

...Where stories live. Discover now