در نیمه باز

6.1K 99 26
                                    

#پارت116
+ قبر توعه

ازین حرفش پاهام سست شد و روی خاک به زانو افتادم و بیل رو محکم گرفتم تا بتونم همونقدر سر پا باشم گریه هام اجازه نمیداد حرف بزنم مرگ خودمو همین جا تصور کردم و اولین تصویر ذهنیم دفن شدنم توی این قسمت از باغ بود به هر زحمتی با لبای لرزون و چشای گریون خواستم حرفی بزنم روی صندلی نشسته بود و منو از پشت عینک آفتابی سیاهش نگاه میکرد

- آآآقاااا شمارو به خدا به پاتون میفتم دارم میمیرم نفسم بالا نمیاد آقاااا
+ توی حرومزاده یه ثانیه با خودت نگفتی نباید بدون اجازه من ازین گوها بخوری؟
- آقااا گوه زیادی خووووردم به خدااا نمیدونستم

بلند شد و به سمتم اومد بیل از دستم رها شد و از ترس روی خاک به عقب رفتم از شدت عصبانیت اطرافشو نگاه میکرد و دنبال چیزی میگشت یه کابل مشکی نیم متری روی زمین افتاده بود برش داشت پاشو روی بازوی چپم گذاشت و روی زمین هولم داد به پهلو روی خاک افتادم کفششو روی صورتم فشار داد کمی از خاک روی زمین توی دهنم رفت و زیر کفشش سرفه و تف میکردم چیزی نمیدیدم و کفشش جلوی دیدم رو گرفته بود.

وقتی با کابل رو روی با.سنم ضربه زد جیغ کشیدم و خاک ها رو توی مشتام جمع جمع کردم ضربه بعدیو روی پشت رون های پاهام زد و دوتاشو در برگرفت سوزش بدی داشت احساس پارگی توی نیم تنه پایین بدنم داشتم.

ضربه سوم رو دوباره روی با.سنم ولی محکم تر زد التماسم زیر کفشاش شروع شد و کمی تکون خوردم و پاشو از روی صورتم برداشت و روی شونم گذاشت و هولم داد و به پشت شدم برخورد پشتم با خاک داغ آفتاب خورده سوزش کابل رو بیشتر کرد خم شد زانوشو روی سینم فشار داد منم چشامو بستم و ناله کردم

+ یه مدت باهات خوب تا کردم گند زدی بهش نگین

تا اومدم حرفی بزنم بلند شد و با کابل ضربه محکمی به روی رونام زد و نگاهی کردم و ردش سیاه شد و پشتمم همینجوری تصور کردم کابل رو اون طرف پرت کرد خم شد موهامو از پشت چنگ زد و منو نشوند و توی صورتم نگاه کرد

+ تو لیاقت نداری حیوون

دوباره اشک از چشام اومد زیپشو پایین کشید و ک.یرشو بیرون آورد نگاه متعجبی کردم و تا خواستم بفهم چی قراره پیش بیاد روی صورتم ادرار کرد و روی کل بدنم ریخت و از عمد روی دهنم این کارو میکرد و وقتی تموم شد منم به خیال پایان مجازات اشتباهاتم بودم ولی مچ پامو گرفت و روی خاک منو به سمت عقب باغ کشوند پشتم روی خاک کشیده شد و میسوخت و از سوزشش ناله و التماس میکردم.

به لبه سنگفرش رسید پامو ول کرد شیلنگ آب رو از لبه استخر برداشت آب رو با فشار باز کرد و رد به من گرفت و برخورد آب سرد به بدنم حس خوبی توی اون گرمای سوزان داشت تمام تنمو شست و آب رو قطع کرد از جام بلند شدم رون و با.سنم میسوخت ولی به روم نیاوردم و صاف ایستادم ارباب جلوتر اومد به پاش افتادم و کفششو بوسیدم و عذرخواهی میکردم.

...Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz