قطار

4.9K 96 35
                                    

#پارت126
+ نگین
- جانم آقا
+ من باید برم
- برین آقاااا؟؟؟ کجا؟؟ ینی چی؟؟؟

دیگه داشتم سکته میزدم تحمل جمله بعدیشو نداشتم حتی اشکم درنمیومد خیلی خودمو کنترل کردم تا بدنم نلرزه ولی از حالت چهره من همه چی مشخص بود

+ چته تو میگم میخوام برم چند روز سفر کاری چرا رنگت مث گچ شده
- سفر کاری کجا آقا توروخدا اذیتم نکنین دارم میمیرم شما کجا میخواین برین
+ آروم باش مگه میخوام برم بمیرم چند روز میخوام برم یه شهر دیگه برمیگردم
- آقا کی برمیگردین اصن منم میام باهاتون مرگ نگین نرین
+ نگین آروم بگیر این کارا چیه چند روز میرم یه چیزی اختراع شده به نام گوشی همراه میتونیم در ارتباط باشیم
- وای آقا توروخدا مسخرم نکنین خب تا حالا ازتون دور نبودم اصن امشب حس بدی داشتم

جزئیات سفرشو برام گفت کمی آروم شدم ولی بازم دوریش غیر قابل تحمل بود این همه مدت حتی یه نفس ازش جدا نبودم حالا چند روز میخواد بره و من بدون اون رو نمیتونم تصور کنم.با حرفاش آرومم کرد هنوز صحبتاش تموم نشده بود کمربند ماشینو جوری باز کردم و بغلش پریدم که بیشتر از یک ثانیه طول نکشید برام مهم نبود چی به سرم میاره محکم فشارش دادم و سرمو توی سینش چسبوندم.

چند ثانیه دستاش باز بود و انگار از حرکتم شوکه شد ولی دوتا دستش روی کمرم نشست و منو به خودش بیشتر فشار داد دل کندن ازش ممکن نبود دستمو پشت گردنش بردم روی شونش بغضم ترکید و گریه کردم.شالمو با دستش عقب داد انگشتشو لای موهام کرد و با صدای آروم و آرام بخشش حرف زد

+ نگین زود برمیگردم
- شما بگین یه ثانیه دیگه من توی این ثانیه هم دلم تنگ میشه

با دوتا دستش گردنمو گرفت و به عقب هول داد توی چشام نگاه کرد کف دست راستشو روی صورتم گذاشت و با نوک انگشت شصتش اشکای زیر چشامو پاک کرد لبخندی بهش زدم صورتمو کمی جلوتر بردم و خیره به لپش نگاه میکردم دیگه طاقت نداشتم به خودم جرات دادم آروم لپشو بوسیدم اخم کرد ولی لحظه ای بیشتر طول نکشید اخمش باز شد و خندید.

- آقا من فردا صبح میام راه آهن تا بدرقتون کنم
+ نمیخواد بیای
- نه آقا من تحمل ندارم باید باشم موقع رفتنتون
+ باشه الان برو خونه دیر میشه نگرانت میشن
- چشم آقا مسعود

با گفتن اسمش وقتی سوییچ ماشینو میچرخوند مکثی کرد و رو به من شد ابروهاشو بالا انداخت با چشای گرد نگاهم کرد منم لب پایینمو گاز گرفتم خنده ریزی زد هیچی نگفت ازش خدافظی کردم و به خونه رفتم.

روی تختم دراز کشیدم فکر و خیال از سرم بیرون رفتنی نبود و بی خوابی خستم کرد موزیک گوش دادم،کتاب خوندم،توی اینترنت چرخیدم ولی فایده ای نداشت نصف شب شد من هنوز بیدار بودم سراغ تلگرامم رفتم چت هام با ارباب رو هنوز نگه داشتم به اولین پیام رفتم و دونه دونه خوندمشون هر کودوم یه خاطره و ماجرا رو برام تداعی میکرد وسطای خوندنش بودم که چشام سنگین شد و به خواب رفتم.

...Where stories live. Discover now