جاده فرعی

13.6K 236 8
                                    

#پارت12

++ کجاااا مگه قرار نبود باهم بریم خرید؟؟؟
- ببخشید عزیزم اما اومده دنبالم باید برم
++ کی اومده دنبالت؟؟؟
- اربب....مسعود مسعود اومده دنبالم
++ اه اوکی برو
- عزیزم ببخشید جبران میکنم خدافظ
از پیش الهه سریع رفتم جلوی در توی ماشینش نشسته بود و منو نگاه میکرد رفتم داخل ماشین نشستم
- سلام حالتون خوبه؟
+ سلام متشکرم
تا اومدم حرکت کنم یکی زد به شیشه من نگاهمو بردم سمت شیشه ماشین آرش بود ارباب شیشه رو پایین داد
-- پس عشق خانم احمدی شمایی نگین این که خیلی ازت بزرگتره
+ تو کی باشی؟
-- من؟؟ نمیدونم از خوده نگین بپرس
ارباب از ماشین پیاده شد و به سمت آرش رفت آرش هم عقب عقب به سمت دیوار میرفت همزمان منم پیاده شدم و میدونستم الان یه اتفاقی میفته.
ارباب گلوی آرش رو گرفت و اونم میخواست با دستش ارباب رو بگیره که ارباب مچ دستشو محکم گرفت و کوبوندش به دیوار
+ من نمیدونم تو چه خری هستی فقط اینو میدونم یبار دیگه اسمشو به زبون بیاری تورو غذای سگام میکنم
جوری گلوشو فشار میداد که صورت آرش قرمز شده بود و نزدیک خفگی بود و به شدت ترسیده بود
من رفتم کنار ارباب و اشکام داشت میریخت نمیدونستم چی بگم یا چیکار کنم بالاخره ارباب گلوی آرش رو ول کرد اونم خم شد و نفسش به زور بالا میومد و سرفه میکرد.من خشکم زده بود و دو نفرشون رو نگاه میکردم که ارباب به سمت من اومد و سرم داد زد
+ گمشو توی ماشین
خیلی ترسیده بودم اولین بار بود که اینجوری میدیدمش ینی این اوج عصبانیتش بود؟؟
توی ماشین نشستیم و حرکت کرد اونقدر تند میرفت که هر لحظه ممکن بود تصادف کنیم دیگه بغضم ترکید و شروع کردم به گریه
- ارباب توروخدااا
+ ببند دهنتو صدات درنمیاد آشغال عوضی
- ارباب بخدا اون از خیلی وقت پیش مزاحمم بود
+ گفتم خفه شو 
همزمان با فریادش سیلی محکمی توی صورتم زد و من صورتمو با دستم گرفتم و بی صدا گریه میکردم.اصلا نمیدونستم کجا داریم میریم چند دقیقه بعد به جاده خروج از شهر نزدیک میشدیم و من به ترسم اضافه میشد ینی ارباب میخواد با من چیکار کنه.
از شهر خارج شدیم و یه فرعی که جاده ش خاکی بود رو داخل شد و تا چشم کار میکرد فقط زمین خاکی و بیابون بود و هیچ ساختمون و آدمی دیده نمیشد تصور همه چیو کرده بودم حتی اینکه بمیرم و همین جا دفنم کنه اما صدام درنمیومد و فقط بی صدا گریه میکردم.
بعد از چند کیلومتر دقیقا وسط بیابون ایستاد.
+ پیاده شو
دستام میلرزید برای باز کردن در ماشین پیاده شدم و ارباب رفت صندوق عقب ماشین رو باز کرد...

ادامه دارد...

#مسعود

...Where stories live. Discover now