#پارت178
برای بار چندم طی سه چهار روز اخیر به خونه اومدم ولی تنها بودم خونه رو تمیز نگه داشتم و خودم چند ساعتی داخلش وقت میگذروندم تا شاید ارباب حتی یه ساعت وقت اینو داشته باشه که به اینجا بیاد این روزا سرش شلوغ و کارش زیاد بود.تنها تماس بین من و اون زنگ و پیامی بود که بینمون رد و بدل میشد پیگیرم بود و منم به هر بهونه باهاش تماس میگرفتم شنیدن صدای خستش آخر شب جذاب ترین صدایی بود که توی ذهنم حک میشد.
اینکه نمیتونستم ببینمش روی حال خودم تاثیر گذاشته بود شادابی همیشگیمو نداشتم شاید به قول الهه حال من وابسته به اونه حتی توی محل کارم هم بعد از صحبت تلفنی انرژیم برمیگشت و این توی رفتار و چهره م مشهود بود.
توی اتاق خونه من و ارباب روی تخت نشسته بودم و به اطراف نگاه میکردم گوشیمو برداشتم به آخرین بازدیدش توی تلگرام نگاهی انداختم چند ساعتی آنلاین نشده بود عکسی از خودم روی تخت گرفتم و براش فرستادم چند دقیقه منتظر شدم که آنلاین بشه و ببینه اما خبری نشد.
صدای سوت کتری توی آشپزخونه منو به خودم آورد وارد اونجا شدم و چای دم کردم حتی یه لیوان اضافه هم کنار لیوان خودم روی اوپن گذاشتم اول به ساعت و بعد به در ورودی نگاه کردم همیشه این موقعا کلیدو وارد در میکرد.
جلوی اوپن ایستاده بودم و چای میخوردم صدای پیام گوشیم منو هول کرد با دستپاچگی بازش کردم وقتی اسم ستاره رو دیدم ضربان قلبم آروم گرفت
• عکسات آمادس عزیزم میفرستم همشو برات
- مرسی ستاره جون
• فقط یه چیزی
- جانم
• یکی دوتا از عکساتو توی پیج آتلیه میتونم بذارم؟
- عزیزم هم خودم دوس ندارم هم مسعود
• آها باشه باشه حتما پس به آنا میگم این کارو نکنهعکسارو برام فرستاد یکی دوتاشون رو خیلی خوشم اومد عکسای من و مامانمم هم خوب شده و الهه هم بر خلاف تصورش توی عکسا عالی بود.
چند دقیقه ای عکسا رو مقایسه و با دقت نگاشون میکردم که ارباب پیام داد سریع به چتش رفتم
+ تنها خونه چیکار میکنی
- هیچکار آقا یکم تمیز کردم و الانم جاتون خالی چای میخورم شما نمیاین اینجا؟
+ نه کار دارم تا شب
- مراقب خودتون باشین راستیییی عکسامو دادن براتون میفرستم ببینین کودومشو دوس دارینهمه رو براش فرستادم یکیشو که من از همه بیشتر دوس داشتم انتخاب کرد خوشحال شدم و همونو برای آنا و ستاره فرستادم تا برام روی شاسی بزنن.
چاییمو خوردم و به ساعت نگاه کردم موقع رفتن به سرکار بود هنوز از توی آشپزخونه بیرون نیومده بودم که زنگ در خونه رو زدن از داخل چشمی در نگاهی انداختم یه آقایی با کت شلوار تیره پشت در ایستاده بود.
سریع مانتو و شالمو پوشیدم و درو باز کردم یه مرد ۴۵ الی ۵۰ ساله قد بلند با صورت تراشیده که بوی عطرش کل راه پله رو پر کرده بود یه سری کاغذ دستش بود بعد از سلام و احوال پرسی فهمیدم که مدیر بلوک ماست