فال

3.2K 98 16
                                    

#پارت231

زمستون به آخرش نزدیک شد بوی بهار توی هر کوچه و خیابون حس میشد توی خونه مامانم به تکاپوی خونه تکونی افتاده بود منم تا عصر کمکش میکردم.

این روزای آخر سال ارباب هم حسابی سرش شلوغ بود و من کمتر میتونستم ببینمش دلم تنگ میشد اما گله ای نداشتم هرچی بیشتر اصرار میکردم اون تمرکزش بهم میخورد مطمئن بودم وقت مناسب خودش منو از دلتنگی درمیاره.

همه محتویات کمد و کشوهای اتاقمو بیرون ریخته بودم و دورم شلوغ بود چیزای خاطره انگیزی به چشمم خورد از عکس های دوران بچگی تا دبیرستان و دوستای اون دورانم تا کاغذهایی پر از نوشته و نقاشی که با دیدنشون خندم گرفته بود.

از همشون عکس گرفتم و برای ارباب فرستادم و وقتی اینارو دیده بود برای قیافه اون موقعام کلی حرفای خنده دار زد منم پا به پاش خندیدم.

- آقا وقتی مسافرت بودم گفتین سوپرایز دارین برام
+ الان که سرم شلوغه به موقعش میفهمی
- خیلی دلم براتون تنگ شده
+ میام پیشت همین روزا

مامانم وقتی توی اتاقمو دید که گوشی دستمه اما دورم شلوغه با عصبانیت سرم داد زد

مامان : تو دو ساعته اینارو ریختی دورت داری با گوشی ور میری
- مامان جان دو دقیقس گوشی دستمه بخدا
مامان : زود باش جمع کن

گوشی رو کنار گذاشتم و توی یکی دو ساعت کل اتاقمو تمیز و مرتب کردم و چیزایی که به دردم نمیخورد بیرون انداختم.مامانم که درگیر شست و شو و این چیزا بود دیگه وقتی برای ناهار درست کردن نداشت منم نزدیک ظهر از رستوران سفارش غذا دادم تا باهم بخوریم.

بعد از ناهار ساعتو نگاهی انداختم باید آماده رفتن به سرکار میشدم لباسامو پوشیدم و توی اتاقم دنبال سوییچ ماشین گشتم تا بالاخره پیداش کردم.

از سرمای هوا کمتر شده بود انگاری بهار و زمستون جنگی رو شروع کرده بودن و همه میدونستیم بهار با زیباییش و آرامشش بالاخره پیروز میشه.

مثل همیشه تا وقتی به فست فود برسم موزیک داخل ماشین رو روشن کردم و آهنگایی که دوست داشتم رو باهاشون زمزمه میکردم.

هنوز مسیری نرفته بودم که گوشیم زنگ خورد شماره ناشناسی بود برای جواب دادن دو دل بودم و جواب ندادن رو انتخاب کردم.چند ثانیه بعد پیامی از همون شماره به گوشیم اومد

مینا : منم مینا گوشیو بردار

گوشیم توی دستم و منتظر تماسش بودم تا بالاخره زنگ زد و جواب دادم بعد از احوال پرسی ازش پرسیدم چرا شمارشو عوض کرده

مینا : چند وقت مزاحم داشتم نمیدونم کی بود منم کلا خطمو عوض کردم
- خوب کاری کردی عزیزم
مینا : راستش زنگ زدم یه چیزی بهت بگم
- چی بگو
مینا : یکی از دوستام یکیو معرفی کرده برای فال و اینجور چیزا گفتم بگم بت باهم بریم
- فال؟؟؟ چجور فالی؟؟
مینا : همه جور فال میگیره این دوستم خیلی تعریفشو کرد منم مشتاق شدم بریم
- میدونی که اهل این چیزا نیستم
مینا : آررره ولی بیا دیگه من تنها نمیرم
- باشه به مسعود بگم
مینا : مرسی عزیزم منتظر خبرتم

...Where stories live. Discover now