با اربابت بهت خوش بگذره

3.4K 82 23
                                    

#پارت269
رومو به سمت مبینا کردم تا بگم فرناز بوده و چی گفته اون سرش توی گوشی من بود و با چشای گرد به صفحه چت من و ارباب خیره نگاه میکرد سریع از جام بلند شدم و گوشیو برداشتم و با اخم بهش نگاه کردم

- چتای خصوصی منو چرا میخونی؟؟
مبینا : ببخشید یهو چشمم افتاد
- کار زشتیه
مبینا : نگین من هیچ قضاوتی نمیکنم رابطه خودته
- قضاوت؟ معلومه که رابطه خودمه و هیچکس حق اظهارنظر نداره
مبینا : توی ذهنم پره سواله ولی فکر کنم نپرسم و هیچی نگم بهتر باشه
- به کسی چیزی بگی دیگه چشامو روی همه چی میبندمو کارایی میکنم که تا حالا ازم ندیدی
مبینا : نه نه به خدا رازت پیش من امنه

اونقدر عصبانی بودم که دلم میخواست اونجا رو ترک کنم بازم یه اشتباه و سهل انگاری باعث شد از عمیق ترین احساساتم کسی با خبر باشه و این حس بدی داشت.

بیشترین ترسم گفتنش به ارباب بود و اون با حساسیتی که روی این موضوع داشت معلوم نبود چه واکنشی قراره نشون بده ولی مطمئنم عاقبت بدی در انتظارم خواهد بود.

یکی دو ساعتی به جز صحبت کوتاه در مورد سفارشات و آشپزخونه و کار هیچ حرف شخصی بین من و مبینا رد و بدل نشد اون حتی نمیتونست به صورت من نگاه کنه و منم دست کمی از اون نداشتم.

سکوت وحشتناک و عذاب آوری بینمون حکم فرما بود دائم از خودم میپرسیدم که اون الان چه فکرایی میکنه و توی ذهنش چی میگذره.

منم دنبال راهی بودم که سر صحبت رو باز کنم تا بفهمم توی سرش چی میگذره برای همین دل رو به دریا زدم و بحثی رو راه انداختم که مطمئن بودم نه ارباب دوست داره و نه خودم به کسی همچین اجازه ای میدم.

- اولین بارت بود همچین مکالمه ای میدیدی؟
مبینا : ها؟
- چت هارو میگم
مبینا : آها آره
- خب چه برداشتی کردی ازش
مبینا : گفتم که رابطه خودته
- دارم نظرتو میپرسم
مبینا : راستشو بگم
- آره
مبینا : شخصیتی که داری تضاد این رابطه س من فکر میکردم تو توی رابطه هم کنترل و مدیریت داری
- مگه شخصیتم چجوریه
مبینا : تو دختری نیستی زیر بار چیزی بری حقتو میگیری اکتیو و پر جنب و جوشی خیلی شیطنت داری اما...
- تو فکر میکنی چون من همچین رابطه ای دارم باید از همه حرف شنوی و توسری خور باشم؟؟؟
مبینا : نه منظورم این نبود ولی بالاخره این دیدگاه من بود
- ببین مبینا رابطه من یه رابطه شخصیه از مسعود لذت میبرم هر ثانیه ش یه هیجان و رویاییه که همیشه داشتم اما نه مسعود و نه من دوست نداریم من شخصیت ضعیفی داشته باشم درسته من هم یه دوره از زندگیم حال خوبی نداشتم افسرده و نگران و پر از پوچی بودم اما اون یادم داده حسم قویتر از خودم نیست
مبینا : تو همه معادلاتمو بهم زدی نگین ولی بازم ازت خوشم میاد و دوستت دارم
- بازم رفتی سر خونه اولت
مبینا : منم همیشه دلم میخواست کسیو داشته باشم اینجوری بهش تکیه کنم تو اون آدمی بودی که من توی ذهنم همیشه دلم میخواست کنترل همه چی توی دستته همه رو مدیریت میکنی
- همه اینا جلوی اون برعکس میشه
مبینا : آره فهمیدم

...Where stories live. Discover now