به محض رسیدن جین و جانکوک به عمارت و باز شدن در ،
توی آغوش خانم کیم فرو رفتند..
خانم کیم با مهربانی هر دو پسر رو توی بغلش گرفته بود و خوشامد میگفت
بخاطر موقعیتی که توش بودند جین تقریبا از کنار توی آغوش جانکوک فرو رفته بود و حسی شبیه برق گرفتگی و الکتریسیته از سطح تماسشون به بدن پسر بزرگتر وارد میشد
مهم نبود چقدر زمان بگذره؛ بدن جانکوک هربار به لمس های جین همینطور واکنش نشون میدادو کسی متوجه اون دوتا چشم عصبانی نبود!
تهیونگ از پله ها اروم پایین اومد تا همسرش رو متوجه حضورش کنه و همزمان زیرلب با خودش زمزمه میکرد:
"هرزه"...
وقتی مادر تهیونگ ؛ اعلام کرد شام حاضره، همه وارد سالن غذاخوری شدند
جانکوک جوری برنامه ریخت تا بتونه کنار معشوقش بشینه اما تهیونگ زودتر متوجه شده بود دستشو دور کمر جین انداخت اونو به خودش نزدیک تر کرد:
"اگه اشکالی نداره میخام کنار همسرم بشینم"با این کار تهیونگ؛ احساسات مختلفی از ذهن جین عبور کرد
اول از همه از این حرکت تعجب کرد و سورپرایز شد؛
حس دوم ترس از این بود که نکنه مادر تهیونگ حقیقت پشت رابطشونو بفهمه!
و آخرین حس ترس از تهیونگ بود!
ترس از عصبانیت تهیونگ.مادر تهیونگ که جو رو سنگین حس کرد پیشنهاد داد:
"مشکلی نیست کوکی تو بیا جای من بشین"
و صندلی سمت دیگه ی جین رو به جونکوک داد.جین به وضوح میتونست منقبض شدن فک تهیونگ رو ببینه و البته فشار دستش که هر لحظه دور کمرش تنگتر میشد و مطمئن بود رد انگشتای تهیونگ فردا روی کمرش باقی میمونه.
حین شام خوردن همه مشغول خنده و صحبت بودند
البته همه بجز تهیونگی که اونقدر مشتش رو زیر میز فشار داده بود که متوجه نبود بند انگشتاش سفید شدهعصبانیتش دلیلی نداشت.
هیچ چیز خاصی نبود که بخاد بعنوان دلیل عصبانیتش بهش اشاره کنه
اصلا چطور میتونه بخاطر سوکجین عصبانی بشه اونم وقتی ازش متنفره!
یا حداقل اینطور فکر میکنه.
اما هربار دیدن جین و جانکوک کنار هم میتونست به وضوح نفرت و عصبانیتش رو در کثری از ثانیه چند برابر کنه.میخاست همسرش رو بخاطر خوش گذروندن و خوشحال بودن کنار کسای دیگه تنبیه کنه؛
بهش یاداوری کنه که جزو دارایی های کیه!قطعا وقتی خونه میرسیدن همینکارو میکرد و درس درست و حسابیی بهش میداد:
"فقط صبر کن برسیم خونه کیم سوک جین"
YOU ARE READING
His trophy | taejin
Fanfiction. میدانستم که تو سیبی هستی از بهشت ... اما کنار دریا که دیدمت دانستم که تو باغ بهشتی از پای تا به سر