Part17

630 130 129
                                    

یک هفته از زمانی که جین قضیه ی طلاق رو مطرح کرده بود میگذشت و اینکه تهیونگ حتی سعی نکرده بود مخالفت کنه یا نظرش رو عوض َکنه بیشتر از قبل به عصبانیتش دامن میزد.

و حالا ؛ مثل تموم روز هایی که احتیاج به یه همدم برای شنیدن درد و دل هاش داشت ؛ راهش رو به خونه ی جونکوک پیدا کرده بود.

"جین عزیزم انقدر این راهرو رو متر نکن ، فقط محض رضای خدا بیا بشین و واسم تعریف کن چیشده!"

"من درخواست طلاق دادم!"
صداش میلرزید و از استرس انگشت هاش یخ زده بود

اما جونکوک نمیتونست روی هیچ چیز دیگه ای تمرکز کنه!
بازم داشت خواب میدید؟؟؟
اگر گوش هاش درست شنیده باشه و جین واقعا درخواست طلاق داده باشه یعنی برنامه هاش بالاخره جواب داده .
تمام تلاش چند ساله ش حالا به ثمر نشسته و نتیجه داده!
باید از جیمین بابت کمکش تشکر میکرد.
اون بیچاره با اینکه میدونست هیچ شانسی توی داشتن جونکوک نداره بازهم مثل یه عروسک توی دست هاش مونده بود.
خودش هم میدونست که نه فقط زندگی یک نفر ، بلکه سه نفر رو نابود کرده،
جینی که عمیقا عاشق تهیونگ بود ؛
تهیونگی که تمام زندگیش روی دروغ های دیگران چرخیده بود و این سالها دیواری دور خودش کشیده بود تا علاقه ش به جین رو سرکوب کنه.
و در اخر جیمین که برای با اون بودن قلب کس دیگه ای رو شکسته بود و دنیای خیالیش رو با وعده های تو خالی جونکوک ساخته بود.
اما تا زمانیکه بتونه جین رو تمام و کمال برای خودش داشته باشه هیچکدوم از این ها مهم نبود.
اون حتی جین رو قبل تر از تهیونگ دیده بود.
عشقی توی نگاه اول .
و هربار تمام تلاشش رو برای جلب نظر پسر موردعلاقش میکرد و چیزی جز لبخندش نمیخواست .
اما بعد از توجه جین به تهیونگ ، عشقش به وسواس تبدیل شده بود و دست به هرکاری میزد تا فقط جین رو بدست بیاره .

"کوکی..."

با صدای آرومه جین رشته افکارش پاره شد و به زمان حال برگشت.
جلوی صندلی پسر زانو زد و نرم دست هاش مشغول نوازش دست کوچیکش شد
توی چشم هاش نگاه کرد و
با تن صدای آروم و اطمینان بخش پرسید:

"چیزی میخوای..جین؟"

"میشه یکم نوشیدنی بخورم؟"

"معلومه عزیزم..چای یا قهوه؟"

جین که کمی ناامید شده بود ، دستش رو از قفل دست های جونکوک بیرون کشید:

"منظورم اینه میتونم یکمی مشروب بخورم؟!
فقط میخوام واسه ی چند ساعتم که شده از فکر بدبختیام بیرون بیام"

"جین باتوجه به شرایط فکر نمیکنم کار درستی___"

اما وقتی نگاه پر از التماس جین با اون چشم های براق و شیشه ای بهش دوخته شده بود مگه تاب مقاومت و نه گفتن داشت؟

بلند شد و سمت قفسه ی شیشه ای رفت و یکی از بطری هارو همراه خودش اورد و روی میز گزاشت
اما قبل از اینکه فرصت پر کردن لیوان رو پیدا کنه ، بطری از بین دست هاش کشیده شد و جین بود که بی توجه به سوزش گلوش تا نیمه ی بطری رو سر کشید .
ظرفیتش پایین بود و جونکوک اینو خوب میدونست اما حالا برای متوقف کردنش دیر شده بود.
"آرومتر جین!"

His trophy | taejinحيث تعيش القصص. اكتشف الآن