part8

783 140 136
                                    

بعد از اینکه به کمک غریبه ی توی بار تهیونگ رو سوار ماشین کرد و به خونه رسوند
حالا دوباره باید تا بالای پله ها و اتاق خواب میکشوندتش
این دیگه زیادی بود!
با هر سختیی بود بالاخره جسم تهیونگ رو روی تخت دراز کرد؛ کفش ها و جوراب هاش رو در اورد و پتو رو تا سینش بالا کشید.
کنار تخت رو به چشم های بسته تهیونگ زانو زد
حالا که خواب بود چقدر بی آزار و آروم به نظر میرسید!
دستش رو بالا آورد و نوازش وار روی گونش کشید و همزمان قطره اشکی از روی گونه خودش رد شد و پایین چکید!

تو برام مثل رویایی؛ مثل هوایی که برای نفس کشیدن نیازه؛ اما تو فقط با حرف هات گیجم میکنی!
دروغ های هرکسی رو باور میکنی اما؛
حتی حقیقت هایی که بهت میگم هم میشن گناه من.
تو همونقدر که نورآفتابی، سایه هم هستی.
اما بازهم برام تداعی همه چیزهای خوب دنیایی!
هیچکس درک نمیکنه چه احساسی دارم؛ حتی نزدیکترین دوستم؛ اما هرچی هست خیلی خوشاینده!
گاهی اوقات احساس میکنم شب ها توی خواب با رویات حرف میزنم؛ میخندم؛ خوشحالم، و توی رویام بهم اطمینان میدی که وقتی صبح بشه من دوباره میتونم برای داشتن قلبت تلاش کنم.
گاهی اوقات هم حس میکنم توی رویا نیستی؛
واقعیتی؛ باهم رابطه واقعی داریم حتی
اگه اون رابطه مخلوطی از عشق و نفرت باشه.

گاهی میخام توی افکارم لمست کنم!
همون وقتایی که خوابی و بی اجازه میبوسمت،
میدونم، میدونم نباید اینکارو کنم و بابتش متاسفم.

دوستت دارم!
بهم نزدیکی اما در عین حال دور ترینی؛
دوستت دارم!
هنوز امید دارم که ته این جاده یه چراغ کوچیک روشن باشه،

من حتی به همین بوسه های کوتاه و بی اجازه راضیم،تا وقتی با تو باشم، با تو و توی این رابطه پر نفرت و عشق!
من عاشقت بودم؛ هنوز عاشقتم و فکر کنم قراره برای همیشه عاشقت بمونم تهیونگ شی؛ تا ابد.

حرف های زیادی بود که میخاست به همسرش بگه، درباره عشقش ؛ اشتیاقش ؛ احساساتش؛ همه چیز....

قطرات اشکی که بدون اینکه جین بفهمه دوباره راهشون رو پیدا کرده بودند اینبار روی صورت تهیونگ چکیدند و باعث شدند پسربزرگتر به آرومی چشم هاش رو باز کنه اما؛
نمیدونست قراره با دوتا چشم زیبای پر از نگرانی و سرخ از گریه بالای سرش رو به رو بشه!

جرقه ی دردی مثل رعد و برق از قلبش عبور کرد!
حتی توی این موقعیت هم از ته دل میخاست پسر بالای سرش رو ببوسه،
حتی اگه این فقط یه لحظه کوتاه بود؛ اشکالی نداشت چند لحظه همه چیزو کنار بزاره؛ جین و ببوسه و دردش رو کنار بزنه؟!

چشمای جین از شوک ناگهانی دیدن تهیونگ اونم بیدار ، گرد شده بود!
با کلی احساس مختلف و بهم ریخته و با فکر اینکه همسرش الان چقدر عصبانی و ناراحت شده عقب کشید:
"تهیونگ شی...معذرت می__"

His trophy | taejinWhere stories live. Discover now