part12

713 143 108
                                    

برگشتن به خونه ای که جین اونجا منتظرش بود زیادی دردناک بنظرمیرسید.
حتی حین رانندگی هم تنها چیزی که ذهنش رو مشغول کرده بود جین بود
"چرا انقدر از سوکجین متنفر بود؟"
"چرا انقدر میخواست بهش صدمه بزنه؟"
"انقدر میخواست با حرف هاش آزارش بده
حتی گرسنه طلا خطابش کرده بود!
کسی رو که از بچگی توی خانواده مرفه بزرگ شده بود، هرچی میخواست براش فراهم بود و نیازی به ثروت تهیونگ نداشت!
سوالات توی مغز تهیونگ بیشتر و بیشتر میشدند

با یاداوری اتفاقاتی که به سر سوکجین رفته بود موجی از درد از قلبش گذشت
چطور تونست اونطور درباره کسی حرف بزنه که بجز دوست داشتنش کار دیگه ای نکرده بود.
یا شاید هنوزم داره...

"واقعا سوکجین پیشنهاد دوستی نامجون رو قبول کرد تا بتونه حسادت من رو جریحه دار کنه؟"
"با وجود اینکه میدونست ازش متنفرم باهام ازدواج کرد، فقط برای اینکه کنارم باشه؟"
"و هنوز دوستم داره؟"

با رسیدن به خونه رشته افکارش پاره شد و با بیشترین سرعتی که از خودش سراغ داشت سمت اتاق خوابشون دودید
جایی که سوکجین احتمالا الان خوابیده بود.

و حدسش درست بود.
بدون ایجاد کردن هیچ سروصدایی کنار تخت زانو زد
سوکجین خوابیده بود و بازهم یکی از تیشرت های تهیونگ تنش بود
سفید و ابریشمی
و طبق معمول گوچی.

خوب به یاد داشت شب هایی رو که جین دزدکی وارد اتاقش میشد و تیشرت هاش رو با خودش میبرد

خوب یادش میومد شب هایی رو که جین از ترس باد و بارون و رعد برق به اتاقش پناه میبرد
و صبح قبل از طلوع آفتاب به اتاق خودش برمیگشت
اما شب هایی که سوکجین کنارش میومد بیخوابی گریبان تهیونگ رو میگرفت
چطور میتونست بخوابه وقتی نور مهتاب روی چهره زیبای سوکجین که دقیقا کنارش درازکشیده میتابه

واقعا سوکجین فکر میکرد میتونه بی اجازه و دزدکی ببوستش و تهیونگ نفهمه؟
محال بود،و درواقع این تهیونگ بود که بهش اجازه میداد اون بوسه هارو هرشب ازش بدزده.

به آرومی دست جین رو گرفت و گونه ش رو نوازش کرد

تمام کارایی که با پسر کرده بود مثل فیلم از جلوی چشمش رد میشد
و این بار اشک های خودش بود که جاری میشد.

روز تولدش؛
اولین روز دانشگاه ؛
دیدنش کنار نامجون؛
از هیچ فرصتی برای توهین به پسر دریغ نکرده بود...

و اشک هاش سریعتر از قبل پایین میریخت
چطور سوکجین بعد از هر بار آزار ها و توهین های اون توی خودش میشکست اشک میریخت و فردا صبح با به لبخند درخشان جوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده به استقبالش میومد.

اما یک سوال هنوز توی ذهنش بی جواب مونده بود:
اگر سوکجین عاشقش بود پس چرا با جیمین قرار میزاشت؟
اگر اینکارو برای بدست اوردن توجه و حسادت تهیونگ انجام میداد پس چرا زمانیکه تهیونگ فرانسه بود با جیمین بهم نزد؟
اون زمان که تهیونگی نبود که بخاد اونارو باهم ببینه!

سوال های زیاد دوباره به مغزش حمله کردند و تهیونگ برای تک تکشون جواب میخواست

.
.
.
.

ثانیه ها و دقیقه ها میگذشتن و الان حدودا یک ساعت بود که پسر با موهای صورتی تنها توی کافه نشسته بود
در انتظار رسیدن معشوقه اش.

صادقانه خسته شده بود
نه از انتظار توی کافه؛
از پسری که تا زمانیکه بهش نیاز نداشت سراغی ازش نمیگرفت
از زمانیکه مرد رو دیده بود زندگیش تبدیل به یک حسرت بزرگ شده بود.
نه تنها عشقی از اون نصیبش نشده بود ،
که حتی عشق خودش رو هم رها کرده بود..
و بالاخره مرد بلند قد و بیرحمِ زندگیش رسید.

بدون معذرت خواهی یا حتی بوسه و آغوشی پشت میز نشست:
"جیمین"

"بله عزیزم"

"چرا هنوز نقشه ت رو شروع نکردی_"

"عزیزم من_"

"وقتی دارم حرف میزنم بین صحبتم نپر!
فهمیدی؟"

"فهمیدم"
و از خجالتِ این همه مطمیع بودن خودش ؛ سرش رو پایین انداخت.

"تهیونگ و جین بهم نزدیکتر شدن.
جینِ من بهم گفت که دیروز تهیونگ اونو بوسیده و بعد بدون گفتن کلمه ای رهاش کرده و رفته!
فکر میکنم تهیونگ داره به جین حس هایی پیدا میکنه دوباره
نیازه قبل از اینکه حقیقت رو بفهمن یا حسشون قوی تر بشه برای همیشه از هم جداشون کنی"

و اخمی روی پیشونی اون مرد مرموز نشست.
نمیتونست حسادتش رو نسبت به تهیونگ پنهان کنه.
عشق عزیزش الان توی دستای اون بود.
باید هرطور شده ،
از هر راهی،
جین رو بدست میاورد
از هر راهی...

و بدون اینکه حتی خداحافظی کنه،
جیمین رو تنها گزاشت و به سمت خروجی حرکت کرد.

"چرا همیشه اونکاری که میگی رو باید انجام بدم؟
وقتی میدونم در نهایت اونی که قراره کنارت باشه جینه نه من.
حتی بخاطرت کسی که عاشقم بود و رها کردم
قلبش رو هزار تکه کردم.
اما اون احمق هنوزم دوستم داره.
ولی؛
احتمالا من احمق ترین ادمم!
احمقم که فکر میکنم میتونم عشق کسی رو داشته باشم که قلبش متعلق به من نیست.
ولی حالا که فکر میکنم این ها همش کارماست.
تو هم نمیتونی جین روداشته باشی
چون، عزیزم مهم نیست چقدر تلاش کنی
تو برای اون فقط بهترین دوستشی
نه بیشتر"

_____

آپ زود هنگام خدمتتون💜

His trophy | taejinWhere stories live. Discover now