part9

746 145 105
                                    

اشعه نور خورشید از پنجره نیمه باز روی صورتش میتابید و نمیزاشت روی خواب راحتی که داشت تمرکز کنه.
ناچارا چشماش رو بازکرد با دیدن صحنه جلوی روش میتونست قسم بخوره فرشته ها نه تنها وجود دارن بلکه همین الان یکیشون توی بغلش خوابیده!

اما بهشت جلوی چشماش در عرض چندثانیه با دیدن لکه های قرمز روی گردن و سینه همسرش به آتیش کشیده شد!
"دیدی اشتباه نمیکردم سوکجین؟
تو دقیقا همون هرزه ای که فکر میکردم.
منه احمق میخاستم برای یکبارم که شده به حرف قلبم گوش بدم اما،
اما هربار یکاری میکنی که اون شکاف بین قلبامون عمیق تر بشه؛
اونقدر عمیق که هیچ پلی نتونه مارو بهم برسونه.

بهم اعتمادکن سوکجین؛ من وقتی عاشق کسی بشم مشتاقانه سمتش میرم اما،
وقتی از کسی متنفر بشم از همه وجودم مایه میزارم.
و تو جین،
بعنوان همسرم،
اعتمادمو شکستی.
هرکاری که کنی فقط بیشتر به قلبم آسیب میزنی"

دوباره به زیبای خوابیده توی بغلش نگاه کرد ولی چه حیف که هیچی نمیدونست، که مست بود و چیزی یادش نیست؛
که اون کس که این بلارو سر همسرش اورده خودش بوده، کسی که جین بهش اجازه لمس تنش رو داده بود خودش بوده!
لذتی که دیشب تمام وجودش رو پر کرده بود حالا توی خاطرش نبود.

حتی برعکس؛
فکر میکرد همسرش کسی بوده که شب رو کنار ی غریبه گذرونده،
شایدم غریبه نبوده؛
جانکوک، اون عوضی احتمالا کسی بوده که مسبب این کبودی های روی لب و گردن همسرشه!

با اعصابی کاملا متشنج و احوالات بهم ریخته ،
با سرعتی بیشتر از همیشه
، لباس پوشید و سمت شرکت حرکت کرد.
نمیخاست وقتی جین بیدار میشه با اون همه آثار خیانت روی بدنش ؛ باهاش روبه رو بشه!

و اونقدر با عجله رفته بود که فراموش کرد پوشه مربوط به قرار امروزش چقدر مهمه.
و دقیقا روی میز جا مونده.

.
.
.
.
.
.
"صبح بخیر قربان"
تهیونگ سرش رو به نشانه جواب تکون داد :
"همه ی چیزای لازم برای جلسه آماده ست؟!
آقای NJ رسیده؟؟!"

"قربان درواقع دیر رسیدید. آقای NJ پانزده دقیقه پیش رسیدند و سراغ شمارو گرفتن"
منشی بیچاره میخواست هرچه زودتر اتاق رو ترک کنخ چون خشم اول صبح تهیونگ چیزی نبود که کسی دلش بخاد ببینه!

اما انگار این صبح نحس قرار بود برای تهیونگ بدترهم بشه.
فورا بدون اینکه نگاهی به منشی بندازه سمت اتاق کنفرانس دوید:

"بابت تاخیر عذرخواهی میکنم جناب!"
و به نشانه احترام تعظیمی کرد
افراد جلسه سری به نشانه تایید تکون دادند اما
مردی که رو به روی میز مدیرعامل نشسته بود عینکش رو با دو انگشت در اورد و ابرویی بالا انداخت:
"عذر خواهیتون پذیرفته نیست اقای کیم"

His trophy | taejinOù les histoires vivent. Découvrez maintenant